لبخندهای تو از پشت پنجره به من چشمک می زند قصد رفتن داشتم برمی گردم با کوله باری ازخستگی ها چشم به دست تو دارم ودیده به لبهایت تا به شوق، وارهیدن را از داغ غمها نشانم دهی به من یاد بده ریشه کن کردن…
سرگردانم در باور عشقی عمیق واین روزها نمی دانم چرا قطار شعر من به مقصد نمی رسد #علیرضا_ناظمی 2
درتیر رس نگاه های پیوست شده به قاب پرده ها جا مانده غوغای مهربانی آغوش زنی گره خورده به دستانی زمخت که به حسرت ، هیچ امیدی به این مراوده ی جبری ندارد نه تحمل ایستادنی نه پای رفتن نه دل متارکه تنها سهم…
تب تند عجیبی ست شرجی بغض آلوده اشک زنی کنار پنجره بی آنکه بداند کائنات از غم او در همهمه زنجره های درد را فریاد دارد به قصد رویش دعایی واستجابت استغاثه هایی که سالهاست هرشب مسافر آسمانند… #علیرضا_ناظمی 2
واژه واژه های سپیدم طعم لبخند تو شد درآن لحظه هایی که درافق های روشن باور نور تابید سیاهی رخت بست قصه ها ردیف شدند وغزلباران آغاز شد من ماندم و تو ویک دنیا چکامه های شور انگیز #علیرضا_ناظمی 2
پنجره ای رو به نور نفس کشیدن در هوای آزادی دیوارهای زخمی دستهای خون آلود استبداد واژه های وهم آلود و رجز ثانیه ملالی نیست درخت ها به بار نشسته اند ودر کورسوی امید دری باز می شود به روشنای اندیشه درست همین روزها ودر…
