بخاطر تو در تبسم عبارات غرق می شوم برای سارها بشارت کوچ برای باغ ها بشارت باران وبرای گل ها بهار را به اشتراک می گذارم تو را در خواب می بویم از گلوی سوسن خوشه می چینم برای آرامش نسترن پلک می زنم تا…
کفشهایم را می پوشم تاپایان این سال قشنگ خیلی نمانده است وتا نوروز ساعتهایی بیشتر نیست در باور زمستان به انديشه بهار پل می زنم تا بهار قدم می زنم آب وجارو می کنم اسپند دود می کنم راستی… امسال تو بیایی چه می شود…!!…
از کوچه ها بوی باروت می آمد من به تو، قهوه تعارف کردم چشمت را خون فرا گرفته بود وتو تنها با لبخندی تصنعی خوشحالم کردی چه خوب رسم رفاقت بلدی از پهلویت خنجر کشیدی ناگفته دردهایت پیدا شدند واژه های من امّا ،گریستند تو…
جاری لحظهی دیدار کجاست من به آن شوردمادم که دراندیشه هجران تو دلتنگ شود بیش وکم حس حسادت دارم غبطه ای از سر شیوایی آغاز کلام غصه ای، دغدغه ای دائم و هر روز و مدام وچه تصویر عجیبی ست قلم راوی هجران تو باشد…
آشفته حالم از این برزخ از این کوه درد که درحصاری از اندوه تورا درآغوش کشیده است وچه غمگنانه ذهن تو را درهم ریخته است دلخون نباش که چون کوهی سترگ دراین آزرده حالی ، تو را به قصد رهایی از بند همراهم به همراهی…
درامتداد باز کوچه تصنیفی از بهاربود آمدنت صبحی شبیه به جاری زلال نور چون کوه استوار چون سرو سراپا سبز چون آهو خرامان چون آتش سوزنده واز دامن ما صبر بردی وقرار را #علیرضا_ناظمی 1