شبیه بید مجنونم سرافکنده به رهوار آغوش گشوده به کوچه تا خانه زاد سایه ها باشم در خنکای موج گیسو های یار پاییز بهانه رقصیدن شد تا خانه تکانی غبار دلها باشد من به لطافت ابری نگاهت ایمان دارم … هر روز صبح قبل از…
شورانگیرند عاشقانه هایت من به این غمزه ی بدیع واژه ها در ساحت بکر تصاویر ناب نگاهی تازه دارم پیشتر از آنکه بیایی ونشاط پنجره های باران خورده باشی در سطر چینی های هر سپید ودرآغوش خود نقاشی کنی مرا در قابی از آینه گردانی…
سالهاست جامانده اند در کودکی ات کفشهای کوچک تو مقصد دور است گام های بلند بردار کفشهای جدید به پاکن ر ا ه درازی درپیش است #علیرضا_ناظمی 4
یادت باشد خزان را تو بهانه بودی لبخند زدی شاخه ها لرزیدند و از دهان باد بوسه ها افتادند تو اخم کردی ابرها باریدند و از گوشه ی غمزه ی نگاه تو پاییز سرد شد من به خود پیچیدم مهر خاطره شد اجاق دلمان گرم…
واژه های چشمانت در امتداد دو خط موازی سطرهایی شعر شدند س پ ی د و حالا دیگر همه فهمیده اند عشق من به آن نیلگون بیکرانه را #علیرضا_ناظمی 2
یک گل ، صد گل ، صدها گل توآمده بودی با دسته گلی دردست زمین وزمان را بهم دوختی چشم ها مات حضور تو اندیشه درتمنای درک وجودت ومن که محتاط نفس می کشیدم در هوای تو گیسو به باد سپرده بودی روسری بسته به…