می ایستم ، پشت پنجره ی زمان ونگاه می کنم به روزهای رفته ودقایق نیامده توسالهاست در من آمده ای ورفته ای که بازتاب حضورت درشعرهای پسین وپیشین من گذر زمان را صدا می زنند به چشمهایت چه رمزی آویخته ای که در معنای آن…
پنجره ی بسته شب بوی گیسوی چکامه های تو ومن که با شاخه گلی به دست به استقبالت آمده ام لبخند به لب تا شور دستانت آرامشِ دلتنگی هایم باشد #علیرضا_ناظمی 1
جایی حوالی قاب نفس های نفس گیر تو درحجم عمیق یک خاطر خواهی دلچسب دلم رهسپار می شود به سوی خواستن تو تا مرز های بیکرانه عشق در خلوت اتاق ومن دلبسته ی حضورت با حواسی پرت مشایعت می کنم چشمهایت را و از دهانت…
به وقت ساعت همدلی می نشینم درانتظار به تأمل تماشای چشمهایت وقتی ساعت تندتر سپری می کند زمان را وتو از دورنمای خانه به آغوش دیدگانم پامی گذاری درملیح عصری دلفریب تا شمعدانی ها هم همسو با من نظاره گر قد قامت حضورت باشند…
وزش ملایم باد گیسوی تو حس لبخندی نمکین سنج گوشواره های طلایی ات بوی شمالی شب آوای فوتکای لبان قرمزت هنگام عبور از پل و ترسیم مجال هایی لبریز لبخند های همیشگی من طاقت اینهمه خوشبختی را یکجا ندارم… #علیرضا_ناظمی 1
به قصد تماشا در ساحلی که تو را همیشه عصرها به یادم می آورد با دست هایی از مغاک تن جدا افتاده پشت می دهم به آن نرده های سخت تا مرا وارهد یاد تو از رنج هایی سخت تر اینجا درست در پرتگاه…