به زبان مادری برایم حرف بزن شعربخوان ازیاکریم ها وصدای لبخندت را روانه کن سمت سلام چشمان من تو درتنهایی دلتنگ می شوی ومن درتنهایی برایت گریه می کنم کاشکی! این فاصله ها را می شد با فرصتی برایر پرکرد فردا که… خورشید از شرق…
می باری درمن شبیه بارانهای بهمن تند ونرم ، تاابد من با چتری ازمهربیکران می ایستم به تماشا باران یعنی تو و من؛ چقدر قشنگ است خیس شدن… زیر نجوای مهربان شعر هایت وقتی سرود مهر میخوانند لبهایت ومن بیشتر به تو فکر…
سهشنبه ها برای من حال وهوای دیگری دارند وقتی واژه ها دیوانه از ته حلق ادا میشوند من گریزان می افتم دردام اشتیاق لبخندت مشتاقم می کند به آرامشی که دردستان توست وقتی شعر پناهمان می شود واهلی هوس آلوده چشمت از فاصله های دور…
شعرهایم بوی تورا می دهند قسمت من از اردیبهشت چرخ وفلک شهربازی شد گَردان شبیه ماه رقصان شبیه موج جاری شبیه رود عالی شبیه خواب وچشمهایم را که بازکردم توبودی و فرصتی که آغازش لبخند گل اناری توبود به وقت خاموشی ساعت دیواری اتاق من…
این روزها بلای جان من خنده های توست با یاد تماشای موهای تو در چرخش خندان خورشید سپیده درابریِ بارانِ بهاریِ اشتیاق که پنجره ی فرصت را می گشاید به روی آرزوهایم من با دستان تهی آمده ام وسبدی شعر چشمانی از هوس لبریز و…
خورشید که طلوع کند در هوای بی دلی ایام خواهم آمد از کوچ کوچه به کلبه تو سر خواهم زد آشیان خواهم گزید لب تر خواهم کرد بال خواهم گرفت شعر خواهم شد ودر ترجمان ساز کوک بهارانه ی وجودت مهربانی را لمس خواهم کرد…