برای بستن ESC را فشار دهید

0 24
1
علیرضا ناظمی

هر شب لانه می‌گذارد در چشم‌های من کبوترانه‌ی مهرت و من، آرام… در احساس تردبال‌هایش به خوابی عمیق فرو می‌روم تا صبحگاه برمی‌خیزم هق هق‌کنان، اسیر دام نگاهت و من، دوباره چون قطاری که آرام از کوهستان سرازیر می‌شود به جنگل، می‌میرم و زنده می‌شوم…

0 25
1
علیرضا ناظمی

از نشاط صبحگاه، برخاستم از ازدحام سایه‌های بی‌صدا و در نگاه بغض‌آلود من گله‌های اسب، شیهه‌کشان ممتد، در امتداد افق بی‌صبرانه می‌تاختند گوزنی کورسو در حوالی شعرهایم پرسه می‌زد دُرنایی، طرب می‌خواند برف، تاشانه‌های کوه بالا آمده بود و چله ‌ی‌کلمات، بر تنِ نحیف دشت،…

0 20
2
علیرضا ناظمی

چابک‌تراز همیشه در فراخوان آینه‌ها، پنجره دست‌هایش را گشود و برای فواره‌های حوض، به پاس همدلی، آوای مهر می‌خواند کوچه با پرستوها آشتی کرده بود سبدی از کلمات به استقبال باران می‌رفتند گل با کبوترها طرح دوستی ریخته بود و نشاط، دست در جیب شلوارش،…

0 17
2
علیرضا ناظمی

گریختیم از هر چه درد  و پیوستیم به حاشیه‌ی ساکت شهر، به درختان و درنفس‌‌کشِ سالیانِ دورِ زیستن، ماندیم و دیگر برنگشتیم حتی برای یک نگاه، از پشت سر تا شهر را نظاره کنیم ما پیشتر از این، پیش از آنکه‌زندگی را بفهمیم، تنها زنده…

0 16
1
علیرضا ناظمی

گریه‌هایم از پرده‌ها خجالت می‌کشند، چشمانم،آشفته‌سر، در گذرِخاطره‌ها سرک می‌کشند ردّپای او در ذهنم جاریست از کنار مبل‌ها آرام می‌گذرم، در کنار شومینه آرام می‌گیرم؛ و آتش است که فارغ از خشم و عصیان، در جانم سیاه‌چادر می‌زند، با عطشی لبریز از عاطفه در حسی…