سالهاست جامانده اند در کودکی ات کفشهای کوچک تو مقصد دور است گام های بلند بردار کفشهای جدید به پاکن ر ا ه درازی درپیش است #علیرضا_ناظمی 4
یادت باشد خزان را تو بهانه بودی لبخند زدی شاخه ها لرزیدند و از دهان باد بوسه ها افتادند تو اخم کردی ابرها باریدند و از گوشه ی غمزه ی نگاه تو پاییز سرد شد من به خود پیچیدم مهر خاطره شد اجاق دلمان گرم…
واژه های چشمانت در امتداد دو خط موازی سطرهایی شعر شدند س پ ی د و حالا دیگر همه فهمیده اند عشق من به آن نیلگون بیکرانه را #علیرضا_ناظمی 2
یک گل ، صد گل ، صدها گل توآمده بودی با دسته گلی دردست زمین وزمان را بهم دوختی چشم ها مات حضور تو اندیشه درتمنای درک وجودت ومن که محتاط نفس می کشیدم در هوای تو گیسو به باد سپرده بودی روسری بسته به…
از فصل لبخندهای شیرین از فصل وداع های تلخ از فصل نگاههای گرم از فصل کوچه های سرد آمده ای با آغوشی شعر و شالی که طعم اشکهای تو را می دهد و لبریز است از حرمت نگاه های سرخ شده من به گردن آویز…
آغوش تو پُر است از دلتنگی و چشمهای من پر از خواهش ما چقدر به الزام این تبادلات فرهنگی واقفیم وقتی از سرمان دردهای مُمتدِ بی حوصلگی های مُدام و خواستن های بی وقفه بالا می رود این آخرین رایزنی من با تپش تپشِ نفس…
