به من بگو چه نسبتی ست میان تو وبهار بگو از کدام کوچه می آیی که تمام شامه ی شهر را عطر ِ سیبِ تو پرکرده است #علیرضا_ناظمی 3
در هوای چهارباغ گیسوی تو پاییز را نفس کشیده ام وحالا در بی گمانی لحظه ها ساعت های شنی قلب تپنده مرا همراهند در ثانیه هایی لبریز از انتظار تو … #علیرضا_ناظمی 3
دست دردست هم باران را رصد می کنیم با چترهایی لبریز مهر وگام هایی که ما را به آنسوی جاده های پر رمز و راز رهنمون است دیده در باران می شوییم برای گل ها آرزوی سلامتی می کنیم به درختان سلام می دهیم وپنجره…
بوی پیراهن تو را دوست دارم آن عطر بی مانند وچقدر حریصانه دل به دلش می دهم وقتی باید تلاش کنم تا بیشتر ازقبل تو را داشته باشم تبعیدم نکن به عزلتی که درآن بوی نا شهر را فرا گرفته بگذار درپناه مهربانی تو بجای…
درخامی بسر شد روزگارمان شبیه چنارها ی کنار خیابان جا مانده از قافله ی جاده ودر شهر ، زمستان بیدادگرانه پرسه می زند حوالی سرانگشتانمان مرا ببخش که دستانی را که به سمتت دراز کرده ام سرد است این خاصیت این روزهای لبریز سرماست ولی…
پروانه وار برمدار تو می گردم ومی گردم ومی دانم دلتنگی هایم به خانه تان سرک می کشد و از دل پنجره تا گوشه دنج حیاط دامنی می گستراند ازمهربانی لبریز از عشق مملو مگر من وتو غیر از این چه می خواهیم #علیرضا_ناظمی 3