آغاز بهارینه ی زیبایی هاست لبخندت مرا به دلکش آن آفتاب عالمتاب مهمان نمی کنی ؟ #علیرضا_ناظمی 3
لبخند زدی دلم ریخت داشتم آخرین کوک را محکم می زدم تا گره کور نشود دوک ها لغزیدند پارچه های حریر زیر دستم سُر خوردند من دیگر به لباس مجلسی آن بانو فکر نمی کنم تو تمام حواس مرا دوخته ای به اِپل سینه ات…
درحیرتم از آهی بلند که آرام رخنه می کند درسطرهای طولانی شعرم من تنها عاشق او بودم در فصل انار که پسته ها لب گشودند ومدرسه ها بازشد می خواهم دوباره رصد کنم روزهای دوباره ی آمدنش را تا اندوه از گرده ی شبهای دلتنگی…
از تاریکی این روزگار پراکنده پناه می برم به سمت تو جایی حوالی روشنایی دربستر عاشقانه های مدام نور مرا جای بده بگذار قرار بگیرم مرا دلگرم کن به بودنت… #علیرضا_ناظمی 3
بگو… کی ؟ چه وقتی ؟ چه زمانی ؟ فرصت داری ؟ برای گردش بیرون برویم با پیراهنی که عطر گل مریم تو برآن خودنمایی می کند کیف مشکی چرمی شلوار سیاه وکفش هایی که هزار راه نرفته رابا آن ها رفته ایم و من…
سه گام مانده تا من برسم به اوج خوشبختی ودرآیم از روزگار واپسین درد سالهاست چله نشین غمم وحالا انوار الهی در من نوری تابید به هوای تو تا آغوشی سهم من آغوشی سهم تو باشد و یک دنیا آرامش سهم هر دوی ما #علیرضا_ناظمی…