هیچ کس نفهمید شهریور قصد ماندن نداشت تیری انداخت و رفت تو آمدی برای ماندن ومقصود تو؛ با آن نگاه سردت افسون بود دامنت را تکاندی مهر باریدی از شانه هایت کرور کرور غرور می ریخت برایمان پسته پسته انار آوردی بی آنکه…
درشهر ما هیچ کوچه ای بن بست نیست همه آنها آغوش های بازی هستند که خستگان ناامید ودلسوختگان عاشق را به سمت خود فرا می خوانند تو هم دعوتی من هم ایستاده ام به تماشا چشم انتظار با قلبی سلیم ودیده به آمدنت دارم… #علیرضا_ناظمی…
دستهای تو سرنوشت های همیشه را رقم می زنند فصل ِ گلگون ِ لبخند ها چترِ بارانت، در هوای جاری زاینده رود چهارباغ تماشایی رنگین کمان شهریورت و سهمگین فنجانی از عربیکای چشمانت #علیرضا_ناظمی 2
شعرهایم بال پرواز ندارند گاهگاهی مرزهای خیال را در می نوردند تا چشمهایت را ببوسند #علیرضا_ناظمی 2
به من بگو چه نسبتی ست میان تو وبهار بگو از کدام کوچه می آیی که تمام شامه ی شهر را عطر ِ سیبِ تو پرکرده است #علیرضا_ناظمی 3
در هوای چهارباغ گیسوی تو پاییز را نفس کشیده ام وحالا در بی گمانی لحظه ها ساعت های شنی قلب تپنده مرا همراهند در ثانیه هایی لبریز از انتظار تو … #علیرضا_ناظمی 3
