برای بستن ESC را فشار دهید

0 17
2
علیرضا ناظمی

گریختیم از هر چه درد  و پیوستیم به حاشیه‌ی ساکت شهر، به درختان و درنفس‌‌کشِ سالیانِ دورِ زیستن، ماندیم و دیگر برنگشتیم حتی برای یک نگاه، از پشت سر تا شهر را نظاره کنیم ما پیشتر از این، پیش از آنکه‌زندگی را بفهمیم، تنها زنده…

0 16
1
علیرضا ناظمی

گریه‌هایم از پرده‌ها خجالت می‌کشند، چشمانم،آشفته‌سر، در گذرِخاطره‌ها سرک می‌کشند ردّپای او در ذهنم جاریست از کنار مبل‌ها آرام می‌گذرم، در کنار شومینه آرام می‌گیرم؛ و آتش است که فارغ از خشم و عصیان، در جانم سیاه‌چادر می‌زند، با عطشی لبریز از عاطفه در حسی…

0 20
1
علیرضا ناظمی

ما دست‌هایمان را به الفتِ شب گره زدیم و تاریکی را در هذیانِ پنجره‌ها شکافتیم به استقبال ستاره رفتیم، در خلسه‌ی مهتابیِ شب و تا بامدادان، غرقه در کوهی از حسرت و آه، چشم در تماشا دوختیم به روی دلتنگی، درها را بستیم و به…

0 219
2
علیرضا ناظمی

در تمامی خواب‌ها کبوترهایی بودند قاصدِ بذرِ شعف که در چشمانشان مهر روییده بود و چینِ غم از پیشانی برمی‌داشت بالِ پروازشان گنجشک‌هایی، حوالی خطوط سفید عابرِ خیابان به دور از هیاهوی چراغ‌قرمزها آرزو می‌چیدند در کالبدِ شهر نبضِ ساعت‌ها آرام‌تر از قبل می‌زد چشمانِ…

0 135
2
علیرضا ناظمی

دست‌های ما راویان نشاطند که به هم رسیده‌اند با کلی خاطره: از درشکه‌های قدیمی و اسب‌های زین‌شده تا عمق روایتِ‌شهری نو از دوچرخه تا ماشین‌های روز ما مسافرانی پناهنده به شب گاه‌و‌بی‌گاه با نوستالژی‌هایمان قدم می‌زنیم زیر درخت‌های نارونش و می‌ایستیم لحظه‌ها برای شمردن خودرودهای…

0 120
2
علیرضا ناظمی

فردا، روزی سرد خواهد بود و سنگین از ارتعاش پاییزی درختان و هوای کوچه‌ی ما لبریز خواهد بود از دوردست‌های فاصله شب‌ها ترسناک‌تر خواهند شد و ستاره‌ها دیگر نخواهند رقصید ماه دیگر حوصله‌ی زایش نور ندارد و تگرگ،در کام آسمان ریشه می‌دواند مهتاب چارقد صبر…