برای بستن ESC را فشار دهید

0 80
1
علیرضا ناظمی

این روزها بلای جان من خنده های توست با یاد تماشای موهای تو در چرخش خندان‌ خورشید سپیده درابریِ بارانِ بهاریِ اشتیاق که پنجره ‌ی فرصت را می گشاید به روی آرزوهایم من با دستان تهی آمده ام وسبدی شعر چشمانی از هوس لبریز و…

0 68
1
علیرضا ناظمی

خورشید که طلوع کند در هوای بی دلی ایام خواهم آمد از کوچ کوچه به کلبه تو سر خواهم زد آشیان خواهم گزید لب تر خواهم کرد بال خواهم گرفت شعر خواهم شد ودر ترجمان  ساز کوک بهارانه ی وجودت مهربانی را لمس خواهم کرد…

0 78
1
علیرضا ناظمی

دیشب تنها بودم… ازوقتی توباشب بخیر مرابدرقه کردی ومن به خواب نه! به رختخواب رفتم فانوسی دردست برای نوشتن از تو از تنهایی از دلتنگی سختی  که این روزها بلای جان شعرهای من شده است دوام نمی آورم پنجره  رابگشا فردا دوباره بیا خانه ی…

0 56
2
علیرضا ناظمی

دلم که می گیرد قرارم را می گذارم برای گریه‌ی روی شانه هایت به یاد آن دم که دستانت را —چون برگ‌های قرآن— می‌بوسیدم و می‌گذاشتم بر چشمانِ تشنه‌ام —آه! چه شبهایی که…  دلم که می‌گیرد  خاطراتم را می دوزم به خلسه‌ی خلوت تو  به…

0 86
1
علیرضا ناظمی

آمده‌ای تا خانه‌ی ویرانِ مرا  درهم بپاشی  از این آشفته که دیگر هیچ نمانده— و ببری‌هستی ‌مرا که  تهی‌ست‌از‌هرامیدی شکایت دارم ؛  اما از کِه؟ نمی دانم؟ و تنها در این تنهاییِ بی‌پایان به شِکوِه فریاد می زنم  آمده‌ای تابِرُبایی  آخرین ذرّه‌ی آرامش را هم…