چه بی گمانه به خرمن من می تازد افسونگر چشمانت کمتر بی رحم باش عاشق را پناه می دهند ودلتنگ را قرار ببین چه کرده ای که بیرحمانه در غم شعله ورم #علیرضا_ناظمی 2
رجز سکوت درقلب شهر بیقراری پای ساعت های به گِل نشسته دردهای سینه سوز تو وبشارتی که هربار شعر من می دهد با درنگی لبریز از تماشا وشکیبایی عصرانه ای امید آفرین… #علیرضا_ناظمی 2
قهوه های سردِ هر روزه ی من صندلی های تکراری بی تو قرار همیشگی و تو که نیستی تا در این تنگنا جانپناهم باشی #علیرضا_ناظمی 2
بهار را با دعا به خانه آوردی درختان در تسبیحتد گلها در ذکر وسجاده چقدر بوی تو را می دهد وقتی عطر یادت را نفس می کشم #علیرضا_ناظمی 3
من هم شبیه باران خسته ام از روزهایی که باریدم وتو لبخندهایت را در گلوی واژه های بغض کرده جا گذاشته بودی ترسیدی از تنهایی ترسیدی از سوز سرمای درد و اکنون زمان سوارشدن به واگن زمان است سالن زنان همراه خودت آ…بیاور آبادان…
شانه هایم را پناه خستگی هایت کردم تا در ساحل آرامش پایت را دراز کنی در هوای آسایشی مدام بیقرار تر از تو من بودم که دل به دریا زدم و حالا سهم من تو شدی بیکرانه ای شاعرانه… #علیرضا_ناظمی 3