قهوه های سردِ هر روزه ی من صندلی های تکراری بی تو قرار همیشگی و تو که نیستی تا در این تنگنا جانپناهم باشی #علیرضا_ناظمی 2
بهار را با دعا به خانه آوردی درختان در تسبیحتد گلها در ذکر وسجاده چقدر بوی تو را می دهد وقتی عطر یادت را نفس می کشم #علیرضا_ناظمی 3
من هم شبیه باران خسته ام از روزهایی که باریدم وتو لبخندهایت را در گلوی واژه های بغض کرده جا گذاشته بودی ترسیدی از تنهایی ترسیدی از سوز سرمای درد و اکنون زمان سوارشدن به واگن زمان است سالن زنان همراه خودت آ…بیاور آبادان…
شانه هایم را پناه خستگی هایت کردم تا در ساحل آرامش پایت را دراز کنی در هوای آسایشی مدام بیقرار تر از تو من بودم که دل به دریا زدم و حالا سهم من تو شدی بیکرانه ای شاعرانه… #علیرضا_ناظمی 3
چون آهویی برآمده از چشمهای تو رمنده از هرچه تعلق تنها به شوق پاییزان ابری جنگلی که مرا و تو را به ذوق یک تمدد خاطر نفسی دوباره می بخشد دیده به دیدار تو دارم تا رهیده از هر چه ناملایمات در آغوش گرم شعر…
به انتظار سلام می کنم وقتی روزها و عصرها از پی هم روانه می شوند وتو غروب نشده از گَرد راه نمی رسی تا دستی به یاری این تن نحیف بلند کنی من هنوز چشم انتظارم وتو هنوز قول می دهی که بر می گردی…
