لبخندهای شیرین ودل انگیز دلخوشی های هماره ی هماره انگیزه های زیستی دوباره خیال انگیز بهاری بارانی ست که در فراخنای روزگار اکنون تبلور عشق را در کالبدی نوین به رخ روزگار فاصله ها می کشد تا اثبات کند دوست داشتن حادثه ای دلی ست…
چقدر با دیدن بهار شادمانه لبخند زدیم بی آنکه بفهمیم من یکسال پیرتر شده ام تو یکسال بزرگتر شده ای وعجیب قصه ای ست این زندگی چهره مان را سپید نقاشی می کند همه به هم زل می زنیم وبرای پیرسالی دیوانه وار آغوش وا…
دستهای تو ، دستهای من سهم عمیقی ست از دلدادگی های دلخواه ما فعل خواستن را صرف کردیم گل غنچه کرد غنچه شکفت واکنون بهارانه ی عشقِ ماست #علیرضا_ناظمی 2
تومی آیی از کنارپنجره عبور می کنی ودرمن روز دیگری می شکفد پروانه ها را همراه خود آورده ای یک دنیا زیبایی موهای قهوه ای شلوار جین کفش های اسپرت مانتوی آبی در تو هزار بوی سیب عطر می پراکند دورت را مه فرا میگیرد…
فنجان چایی من وتنهایی وقولهایی که به هم داده بودیم به همدیگر فکر کنیم وبه آینده درخشاني که از آن ماست وحالا من مانده ام و تنهایی و فنجان چایی #علیرضا_ناظمی 2
دویدی میان خاطراتم وکل کشید بهار منزل به منزل درشعرهای سپیدم مادرم می گفت : به او بگو بگذار پرنده دستانت را ببوسد وحالا زمان آن فرا رسیده چشمهایت را از سیاره های سورچران آسمان برگردانی به سمت لالایی پنجره های باز خانه بگذار کبوتر…