به وقت قرار وقتی عاشقانه ساعتها درامتداد پل سرک می کشی ومن متمایل به ساعت همیشگی راس ساعت پانزده پا می گذارم به محفل عاشقانه هایمان جایی که توایستاده ای با انبوهی لبخند ونگاهی تاراجگر تا نقشه های همیشگی ات هوش پران از سرم باشد…
خساست ایام هم نمی تواند در خیال ما چنبره بزند تا ما از دیدار هم رشک نبریم گشت وگذاری دونفره چراغ سبز لحظه ها یک میز مشترک نوشیدنی مشترگ وگرمای وجودی عشق اینها همه حادثه نیست دست اتفاق یک اتفاق بزرگ است وتفاهم کائنات تا…
شانه هایت مأمن آرامشم شد جایی که دریا دریا غم و بی حوصلگی های مدام در من رسوخ کرده بود آغوش تو ، پناهم شد و حالا چتری از بودنت بر سر من سایه انداخته ومن به این عاشقانه لبریز مهر سخت محتاجم دریاب مرا……
شوق دلبرانه ی نگاهت تمنای عاشقانه ی چشمهای من و سرود نسیم دلکش حوالی تو اینها همه عادتهای صبحگاهی من است تو بنشینی آفتاب بتابانی جهان روشن شود ومن درپرتو نورافشان حضورت نفس بکشم سالهاست من هر صبح با ترنم مهر تو به خورشید صبح…
لبخندهای شیرین ودل انگیز دلخوشی های هماره ی هماره انگیزه های زیستی دوباره خیال انگیز بهاری بارانی ست که در فراخنای روزگار اکنون تبلور عشق را در کالبدی نوین به رخ روزگار فاصله ها می کشد تا اثبات کند دوست داشتن حادثه ای دلی ست…
چقدر با دیدن بهار شادمانه لبخند زدیم بی آنکه بفهمیم من یکسال پیرتر شده ام تو یکسال بزرگتر شده ای وعجیب قصه ای ست این زندگی چهره مان را سپید نقاشی می کند همه به هم زل می زنیم وبرای پیرسالی دیوانه وار آغوش وا…
