دستهای تو ، دستهای من سهم عمیقی ست از دلدادگی های دلخواه ما فعل خواستن را صرف کردیم گل غنچه کرد غنچه شکفت واکنون بهارانه ی عشقِ ماست #علیرضا_ناظمی 2
تومی آیی از کنارپنجره عبور می کنی ودرمن روز دیگری می شکفد پروانه ها را همراه خود آورده ای یک دنیا زیبایی موهای قهوه ای شلوار جین کفش های اسپرت مانتوی آبی در تو هزار بوی سیب عطر می پراکند دورت را مه فرا میگیرد…
فنجان چایی من وتنهایی وقولهایی که به هم داده بودیم به همدیگر فکر کنیم وبه آینده درخشاني که از آن ماست وحالا من مانده ام و تنهایی و فنجان چایی #علیرضا_ناظمی 2
دویدی میان خاطراتم وکل کشید بهار منزل به منزل درشعرهای سپیدم مادرم می گفت : به او بگو بگذار پرنده دستانت را ببوسد وحالا زمان آن فرا رسیده چشمهایت را از سیاره های سورچران آسمان برگردانی به سمت لالایی پنجره های باز خانه بگذار کبوتر…
شاهد چشم های بارانی اش بودم با دیدگانی سرخ از انتهای کوچه درد می آمد ومن برایش دعا می کردم ودعوتش می کردم به شکیبایی پاهایش لرزان بود ودستهایش مملو از مهربانی به رویم لبخند زد می دانستم مثل قبل تحمل می کند این دردهای…
برف های یک ریز می کوبد برشانه های ناتوان من قافله ی خستگی را از فصل وَهم سبز بیرون بیا که بهارخانه خانه ی ما با تو تماشایی ست #علیرضا_ناظمی 2
