دریا آن سوی اندوه چشمهای توست کمی دور تر از همین آخرین نفس هایم کنار بستر هواخواهی تو آن گوشه دنج که تنها من و تو از آن خبر داریم جایی فراتر از خیال مرغان دریایی در پهنه روشنایی های مدام که اندیشه مرا تا…
بهارانه ی سیمای تو تماشای قامت افراشته ات در غروبی دل انگیز همراه با رقص پرندگان حوالی عاشقانه های وجودت حادثه ای ست فراموش نشدنی به راستی چیست راز این عاشقانه ی هواخواهی؟ #علیرضا_ناظمی 2
به پای تو می ایستم شبیه کوه که سالهاست به پای زمین ایستاده است پشت درپشت تو روزها وشب ها و ساعتهای متوالی چه شعر تازه ای گفته باشی یا نه می ایستم تا دوباره ستاره هایت بدرخشند گلهایت شکوفه دهند ودوباره به بهار سلام…
بخاطر تو در تبسم عبارات غرق می شوم برای سارها بشارت کوچ برای باغ ها بشارت باران وبرای گل ها بهار را به اشتراک می گذارم تو را در خواب می بویم از گلوی سوسن خوشه می چینم برای آرامش نسترن پلک می زنم تا…
کفشهایم را می پوشم تاپایان این سال قشنگ خیلی نمانده است وتا نوروز ساعتهایی بیشتر نیست در باور زمستان به انديشه بهار پل می زنم تا بهار قدم می زنم آب وجارو می کنم اسپند دود می کنم راستی… امسال تو بیایی چه می شود…!!…
از کوچه ها بوی باروت می آمد من به تو، قهوه تعارف کردم چشمت را خون فرا گرفته بود وتو تنها با لبخندی تصنعی خوشحالم کردی چه خوب رسم رفاقت بلدی از پهلویت خنجر کشیدی ناگفته دردهایت پیدا شدند واژه های من امّا ،گریستند تو…