برای بستن ESC را فشار دهید

0 7
1
علیرضا ناظمی

دریا آن سوی اندوه چشمهای توست کمی دور تر از همین آخرین نفس هایم کنار بستر هواخواهی تو آن گوشه دنج که تنها من و تو از آن خبر داریم جایی فراتر از خیال مرغان دریایی در پهنه روشنایی های مدام که اندیشه مرا تا…

0 6
1
علیرضا ناظمی

به پای تو می ایستم شبیه کوه که سالهاست به پای زمین ایستاده است پشت درپشت تو روزها وشب ها و ساعتهای متوالی چه شعر تازه ای گفته باشی یا نه می ایستم تا دوباره ستاره هایت بدرخشند گلهایت شکوفه دهند ودوباره به بهار سلام…

0 23
1
علیرضا ناظمی

کفشهایم را می پوشم تاپایان این سال قشنگ خیلی نمانده است وتا نوروز ساعتهایی بیشتر نیست در باور زمستان به انديشه بهار پل می زنم تا بهار قدم می زنم آب وجارو می کنم اسپند دود می کنم راستی…  امسال تو بیایی چه می شود…!!…

0 8
1
علیرضا ناظمی

از کوچه ها بوی باروت می آمد من به تو، قهوه تعارف کردم چشمت را خون فرا گرفته بود وتو تنها با لبخندی تصنعی خوشحالم کردی چه خوب رسم رفاقت بلدی از پهلویت خنجر کشیدی ناگفته دردهایت پیدا شدند واژه های من امّا ،گریستند تو…