تو حق داری از من دلخور باشی دلت که تنگ می شود قهر می کنی تا من نازت را بکشم درست مثل این چهل سال… #علیرضا_ناظمی 1
مادر شکیبا پدر صبورانه هر دو آستین رنج به دندان گرفته گریستند و زیستند وحالا من دلخوش به شعر هایی سپید با خرمنی درد بوسه می زنم به دستهای مادر به شانه های پدر… #علیرضا_ناظمی 1
به مادرم گفتم: چرا غم بی صدا می آید اوگفت: به همان دلیل که مارا قانع کند بلند بلند گریه کنیم وحالا سالهاست من بی صدا بلند بلند گریه می کنم #علیرضا_ناظمی 1
از سرزمین نور آمده بودی با گیسوهایی مشوش سربه زیر مثل همیشه نگاهت همه تن تکاپو وجودت همه تن چکامه ودر خاطر افسرده ی من پا نهادی دهانم واژه شد غزل پا گرفت وهزار افسوس که خواب مرا صدایی به هم زد افسوس ،افسوس و…
در کوران روزهای درد حمایت تو همیشه توشه راهم بود من شبیه مسافری غریق توهمچون ناجی از بیراهه های امنیت و آسایش آمدی بهار آوردی وشاعرانه ی احساسم را تلطیف کردی آرامشم را مدیون توام #علیرضا_ناظمی 1
آمدی از مسیر شب چراغ به دست ودربازتاب باور ستاره ها هاله ای از نور شدی که درچراغ خاموش ِ روزگار اکنونم شوقی آفریدی به اندازه یک دنیا مهر و عاطفه #علیرضا_ناظمی 2