درگذر زمان رنج بردیم و گونه هایمان ترشد به داغ سهم ما چقدر از این زندگی غم بود وغم بود وغم وچقدر ما آدم های صبوری بودیم که ایستادیم وایستاده گریستیم وگریستیم وگریستیم بی آنکه براین دردها پلکی بزنیم حالا سهم ما از این کاشانه…
در زلالِ آینه، حسرتوار به غمزهی شیرین — اشارههای نگاهت محتاجم #علیرضا_ناظمی 2
ثانیه های بی تو اوج دلتنگی ست دلم قرار نمی گیرد مرا دعوت کن به مهمانی چشمانت سخت محتاجم به آن نگاه های همواره تو در رستاخیر شبانگاهی ام بی پرتوی از آن خمار همیشگی من هیچم، هیچ #علیرضا_ناظمی 1
دستهای تو برشانه ی من چتر حمایتی ست همیشگی تو آمدی زندگی معنا گرفت واژه ها شعر شدند ودر ازدحام تنهایی من بوی تو پیچید فرمان زندگی را به دستم داد وحالا دارم نقش سیمای تو را در دلتنگی شعرهایم نقاشی می کنم #علیرضا_ناظمی 1
تصویر زیبای تو کنار شاخه ی گل رز فرتوری بود از هرچه زیبایی وسهم من از آنهمه قشنگی لبخندهای نمکین توست در شعرهایم که بی هوا می آیی ودلبری می کنی واژه ها بی حضورت ناکار آمدند بودنت حق مُسلّم شعرهای سپیدند #علیرضا_ناظمی 2
به تاراج می برد زمانه ذره ذره وجودت را تو اما عاشقی زنی از حوالی کوچه های باران که لطافت آفتاب را گره می زند به نسیم صبحگاه وتبسم باغچه را لابهلای شاخه های گلهای رز جا می دهد زنی که درد عشق دارد ولی…
