دلخوشم به همین خندیدن های تو ودهانت کهرایحه ی مهر دارد من در پیچ وخم آرزوها از خدا تو را خواسته بودم زنی با پیراهن سبز با گردنبندی از طلا که پناهنده شود به جانش امیدهای همواره ام زنی با موهای قهوه ای با چال…
با تو شاعرانه سخن می گویم بانو با واژه هایی درقالب جملات وقتی شب خاموش فریاد می زند درنفس ِ هروله ها شعرهایم دوست داشتنت را من به زبانی ورای فهم ستارهها باتو سخن خواهم گفت در دست نوشته هایی زودهنگام که زلال، جاریمیشوند در…
آراممکن… بهوعدهی دیداری بگذار درمن نفس بکشدمرزهای وجودت آیینه وار مناز روشنیواژهای بکر تو درشب های تیره ی جانکاه کوزه ای لبالب از التماس محبت دارم و از قداست کلام نافذت آرامش می جویم به پرده ی سازی قنوتم را آرامشببخش ومکرر از عصیان ِ…
چه بهاری خواهد شد امسال رقص بارانی نگاه تو وچنگ انداختن واژه های آرامش در دستهای من به وقت هرسپیده با نگاه هایی عاری ازشهوت واشاره های لبخندت که مرا هربار درتاریک روشن کرتها به مهمانی فرا می خوانند دربند هیجان نگاهت آغشته به آغوش…
گفتگوی نسیم مهرت با چشمهای من شروع شد درروشنای باغهایشعر کهدستهایمرا دستهایتگرفت شبیکه نیلوفر دست درآغوش تاک می پیچید به قابآشنایی وهرسخن نه عاشقانه ای تنها که وسعت دید پنجره بود که در دل شب بوسه میزد به شانههای باد ودرحوالیخواب های من رقصبید مجنونیجولان…
التماس چشمهایم مشایعت دستهایت و آمدنت بیواسطه سیام اردیبهشت… آنگاه که: “خنکای عاطفه” در “سرشت محبت” گره خورد پنجرهها روشنایی را پیشکشِ نگاهِ باد کردند و باران واژههای آشنایی را میشست تو ” از بسترِ آرامش” آمدهبودی تا همنشینِ دلتنگیهای تنهایی هایم باشی شبی در…
