سنجاق کنید برگ برگ وجود مرا به شیرازه کتابها رها کنید بر شاخساران سرود آوارگی واژه هایم را در بند کنید انگورهای اشتیاقم را در فصل انتظار تا همه بدانند من دلتنگ بودم دلتنگ کسی که شاعر چشمهایش هستم #علیرضا_ناظمی 2
چشمهایت بیکران مهر است لبخند تو شکوفه گل انار می خندی آستانه تحمل من چقدر کم است دارد شعر می شود واژه هایم دلتنگی را سطر اول نوشتم واژه پرنده شد من با بال آرزو به شهر شما سفری عاشقانه خواهم داشت فارغ از بعد…
دستهایت پناه خستگی هایم شد در فصل برگ ریزان بی آنکه بفهمم عمق این قصه عاشقانه تنها از یک تردید شکل گرفت ومن مردی بودم مردد که کمر به نابودی خویش بسته از گذرگاه شهریور فرار می کردم مهر را نفهمیده وحالا درست در لحظه…
توآهسته به من رسیدی وقتی تلاقی نگاه هایمان یکی بود وآفتاب سایه را تاشانه هایمان بالا آورده بود من هنوز آن شاعر سابقم که درشعرم از حرفهایم پا پس نمی کشم بگذار در چشم هایت اردو بزنم وهمینطور در دلت بشکن حصر تنهایی را بگذار…
از سکوتش می شود فهمید به اندازه ی من مردد است موانع بین من و او یکی دوتا نیستند وچه دوست داشتن عمیقی میان ما دست وپا می زند دستهای او شبیه دستهای من زیر سنگ است …! این را هیچکس نمی داند ! هیچکس…
دستهایم گل می چینند از پیراهن شب من طلوع صبح را در حنجره زمان جستجوگرم خوشه های محبت در دامان تو قد می کشند بگو چند فصل دیگر باید برای اقتدار ماه شانه سپر کنم تن پوش های جدید جشن های جدید و سر…