از نا اهلی روزگار دوری کن ودر بسیط گستره ی مهر،عشقت را جار بزن خوب نگاه کن که در ازدحام اندوه تا بیخ یقه ی قوضک من برگ ها بالا می روند شقیقه ام تیر می کشد اینهمه برگ ریزان باغ را چگونه تاب…
زنی لبریز مهربانی با چشمهایی لبالب اشک که پرنده بودن را هزار بار تجربه کرده است درکنج حصار خانه ای که میان هر قابش هزار خاطره دارد وبوی پیاز داغ آخرش هنوز شامه را نوازش می کند زنی که با عشق هرصبح چایی تازه دم…
بوی رنگ بوی اِشغال خانه توسط قلم موها بوی مهربانی های لبریز آفتاب تو شبهای بی درنگ نقاشی هایت واستقرار بیقرارچشمهای من درمرز مبادله مجادله های هنری ات جنون عشق ودیگر هیچ… #علیرضا_ناظمی 4
پناهگاه چشمهایم آشیان نگاه اوست درست همین نزدیکی لابلای ابرناکی شعرها کمی آنسوتر از آبادی نسیم که معطر کرده هوای خانه را در دلکش عبوری ِ ترانه قدمهایش #علیرضا_ناظمی 5
نوروز چند صباحی دیگر از راه می رسد وتو که نیستی من بهاری نخواهم داشت #علیرضا_ناظمی 5
ما درامر محالی قدم زدیم واتفاق ناممکن رخ داد شب در چشمانمان فرو نشست کرد ودر رجز خیابان داغی عطشناک حوصله را به زوایای ناگهان یک اتفاق پیوندی عمیق داد بعد از تولد تو بود که در من من ِ دیگری زاده شد که دلباخته…