برای بستن ESC را فشار دهید

0 20
1
علیرضا ناظمی

زنی لبریز مهربانی با چشمهایی لبالب اشک که پرنده بودن را هزار بار تجربه کرده است درکنج حصار خانه ای که میان هر قابش هزار خاطره دارد وبوی پیاز داغ آخرش هنوز شامه را نوازش می کند زنی که با عشق هرصبح چایی تازه دم…

0 21
1
علیرضا ناظمی

ما درامر محالی قدم زدیم واتفاق ناممکن رخ داد شب در چشمانمان فرو نشست کرد ودر رجز خیابان داغی عطشناک حوصله را به زوایای ناگهان یک اتفاق پیوندی عمیق داد بعد از تولد تو بود که در من من ِ دیگری زاده شد که دلباخته…