پنجره ها باز است من به سمت افق های دور در پروازم مغناطیس وجود تو هر روز فراخوان دارد در امتداد دستهایت چه حس روبه رشدی درجریان است پرده از سرشب برداشته جریده های روزنامه ها و ابلاغ های بیشماری که هر کدام مرا می…
قبض روح می شویم تا می رود این آینده موهوم بیاید رنگین کمانی از دردها پینه ی شانه هایمان می شود سرخ زندگی می کنیم پرپر می شویم و زاده شدنمان با درد سیراب می کند خانه ها را دلخوش به شعریم وهوای تازه ای…
بس کن بیا… وچتر بارانم باش … #علیرضا_ناظمی 1
کجا دیده اید بی دلیل لبخندها کدر شوند ودر مه آلود دقایق سرمایی سوزناک جان بگیرد ازکسی که نامش شاعر است… #علیرضا_ناظمی 1
لبالب ازسکوت می تازند بر احساس هایم واژه های شعر درست جایی که احساس تنهایی می کند ؛درونم #علیرضا_ناظمی 1
پنجره شاهد بود من چشمهایم را در رد قدم های تو جا گذاشتم واندک زمانی بیشتر نیست به خواب زمستانی رفته ام برای دیدنت در رؤیاهای صادقه ای که بوی پیراهن تو را درآن می شود استشمام کرد #علیرضا_ناظمی 1