عشق نردبانی ست با یک عالمه پله وما عابرانی هستیم صف کشیده درکوچه به انتظار رسیدن به بام تا هرشب شاهد رقص ستاره ها باشیم درکالبد آسمان وقندیل از چشم برداریم درگرگ ومیش این روزهای آبستن درد وقتی زمستانِ تقویم ها به ساعتها هم سرایت…
به دختری فکر می کنم که چشم به چراغ امامزاده دارد با گونه هایی ملتهب وشبهایش را زیر نور ماه نذر سجاده کرده است در بی تابی روزگاری که سهم او را تنهایی رقم زده با چشم های خیسی که باز تا نیمه شبها باز…
پرنده باش درآرزوی آزادی برون آمده از پیله تا پروانه وار رزم زیستن در خنکای عشق را در مقصدی معلوم به تکرار به تماشا بنشینی جایی که آینده از آن ماست… #علیرضا_ناظمی 2
کنج دنج آرامش من جایی ست که پنجره با رکابی حوصله همواره نغمه ی شادی دارد چراغ مطالعه روشن است وشمع ها درتضاد با تکنولوژی گارد گرفته اند بی هوا موسیقی ملایم گل ها در هوا پیچانده عطر محبت را آزادی از غمزه ی اتاق…
زمستان آمده است تا نبودنت را جار بزند وقتی واژه ها دردهانم نمی چرخند وباد دارایی هایم را برده دلخوش به شاخه های تاکم وقتی دور است ازمن چشمهایت ونگران در شعرهایم جوانه می زند برف #علیرضا_ناظمی 1
شومینه از هوای تو پرشده است من درآتش عشقت در گداز وجودت که قابله ای ست درخور مرا مشایعت می کند در تولدی دوباره در رهن زندگی #علیرضا_ناظمی 1