حرفهایت نگرانم میکند چیزهاییهستکهقابلگفتننیست! توسهممناز زندگی هستی ونمیدانمچرا همیشه درسکوتهایت ولولههاست جاییکه تو از رگگردن به من نزدیکتری همین دقایق امروزی ست واین واپسین روزهای شعر که ما درآن زندگی میکنیم ای کاش می توانستم شعرهایم را به رنگ آبی دلخواه تو می کردم نقشی…
داشتنت احساس خوب شادی ست حالا که دستهایت را زیر سَرم دارم ودوست داشتنت خصوصی ترین تصمیم زندگی ست سالها مشروط زیسته ام برای اینکه بتوانم در حجم انبوه فاصله ها همدمی داشته باشم از جنس عشق شورشگر چون زمان آرام چون سکوت وسرشار از…
به زبان مادری برایم حرف بزن شعربخوان ازیاکریم ها وصدای لبخندت را روانه کن سمت سلام چشمان من تو درتنهایی دلتنگ می شوی ومن درتنهایی برایت گریه می کنم کاشکی! این فاصله ها را می شد با فرصتی برایر پرکرد فردا که… خورشید از شرق…
می باری درمن شبیه بارانهای بهمن تند ونرم ، تاابد من با چتری ازمهربیکران می ایستم به تماشا باران یعنی تو و من؛ چقدر قشنگ است خیس شدن… زیر نجوای مهربان شعر هایت وقتی سرود مهر میخوانند لبهایت ومن بیشتر به تو فکر…
سهشنبه ها برای من حال وهوای دیگری دارند وقتی واژه ها دیوانه از ته حلق ادا میشوند من گریزان می افتم دردام اشتیاق لبخندت مشتاقم می کند به آرامشی که دردستان توست وقتی شعر پناهمان می شود واهلی هوس آلوده چشمت از فاصله های دور…
شعرهایم بوی تورا می دهند قسمت من از اردیبهشت چرخ وفلک شهربازی شد گَردان شبیه ماه رقصان شبیه موج جاری شبیه رود عالی شبیه خواب وچشمهایم را که بازکردم توبودی و فرصتی که آغازش لبخند گل اناری توبود به وقت خاموشی ساعت دیواری اتاق من…