لنز دوربین ها تمام شهر رارصد می کنند اتفاق تازه ای درراه است سارها حوالی مان پرسه می زنند شاید کنار خرابه ها جای خوبی برای قراری عاشقانه نیست بیا تا زودتر با کوله باری از کتاب وچمدانی اندیشه با وجدانی بیدار بلیط دردست ازاین…
من خیره می شوم به افق واز فرسنگها راه دور جاده ها را کوچه ها را یک به یک رصد می کنم مگر تو بیایی راستی…! این چه دلبیقراری غمناکی بود که تو بروی ودیگر نیایی دیگر حتی عینک هم در کار دیدن مددم نمی…
به سویم آمد من بودم و او ساعتی را به سمتم گرفت وگفت: خدمت شما ..! وحالا سالهاست من خدمتگزار اویم… #علیرضا_ناظمی 1
درب های بسته ضربه های دستهای تو بی نهایت اضطرابی عمیق و… تلاشهایی بیهوده قفل های نگشوده اشکهایی بی ثمر ونگاهی لبریز آه واحساس هایی ناکام ناکام ناکام #علیرضا_ناظمی 1
پس از باران مرا تنها میان جنگل رها کنید تا آب پاکی روی دست دنیا بریزم ومثل سابق سرمست از نسیم خوش مریمی ها دل به دریا بزنم و درساحل ، مهر را نفس بکشم آستین از دهان بردارم وفریادم را رها کنم در فراسوی…
هنوز سرگردانم لابلای این کتابها که به هر سو رو می کنم آیه های چشمان تو را بیادم می آورند من لبریزم از پرستش پرستش خالقی که تورا رفیق روزهای سخت من قرار داد تا شانه هایت تکیه گاهم وهمراهیت رسیدن به مراد ومطلوبم باشد…