حوالی بامداد نگاهش در رصد مکاشفه ای همطراز دیده به دیده اش دارم؛عاشق وار طوری که درجانش درجانم می ریزد انبوهی از کرشمه های حضور دست در آغوش شکیبایی بسان همیشه وقتی عامل اصلی اتفاق های پیش رو قلب رئوف اوست و باطنی که میل…
زندگی بوی گلهای تازه ای را می دهد که همین الان از گلفروشی سرخیابان به دست بوسی تو نائل شدند هوای دلتنگی دیگر کاری از پیش نمی برد توکه هستی احساس بودن توست که غوغا می کند درکالبد تن وتنهایی را می رهاند از خانه…
سالها بعد … رهگذران خواهند فهمید فصل عبورت را … و رازِ طعمِ ملسِ انارهای باغ را … #علیرضا_ناظمی 1
بین من و او فقط عشق جاری ست لبریز از سکوتی که نمی گذارد فریاد بزنیم عمیق احساسمان را در طرحواره ابدی همزیستی عاشقانه ای مملو از حس نفس کشیدن در دائم لرزه های دل که پیوند می دهد ما را هر روز بیشتر بهم…
از دور نگاهت می کنم از نزدیک دستم را بگیر بگذار درمن جوانه بزند شور جوانه بزند عشق وپناه خستگیهایم شعر باشد و تو باشی و قهوه هایی داغ و تلخ و دلنشین #علیرضا_ناظمی 1
کتابهایم را بغل می کنم آغوشم گرم می شود از اساطیری حضور تو چقدر نام تو در کتابهای من جولان می دهند ومن هنوز دلتنگیت را به هر کوی وبرزن شادمانه فریاد می کنم… #علیرضا_ناظمی 1