تن به آب زدیم وبا گیسوهای خیس در باد دویدیم غرقه دردلخوشی لبریز حظ با انگشتانمان بر دریا خط نوشتیم موج ها رد انگشتانمان را با خود برد دریا آن را به ساحل برگرداند برماسه ها به یادگار رد انگشتانمان ماند وما هنوز از خاطرات…
دستهایم را روی چشمهایت گذاشتم ودر سکوت فقط خندیدم دستهایم را لمس کردی وفریاد زدی آه زندگی من! تو کجا،اینجا کجا ؟ من سراپا شور شدم … وهنوز درهوای ثانیه های مهربان نگاهت بیقرارانه دوست داشتنت را جار می زنم #علیرضا_ناظمی 1
دریا، ساحل وقصه پیوند عمیق بین ما چیزی شبیه به آغوش دریا خیزش موج وشوری درکمرکش ساحل آرام وآرامش ساحل همیشه دریا طوفانی نیست همیشه دریا مواج نیست گاهی به توشه ی مهری تمکین خواهد کرد با شکیبایی در کالبد ساحل با موج هایی سراسر…
به تماشا مشغولم از پشت قاب عینکم که شبانه روز تو را رصد می کند دردل این شهر غریب عاشقانه دلتنگی می کنم مردانه دوستت می دارم دلبرانه برایت شاعری می کنم وبه قصد داشتنت شبانه روز کوچه ها را می گردم آه…! ازاین خیابانهای…
حوالی بامداد نگاهش در رصد مکاشفه ای همطراز دیده به دیده اش دارم؛عاشق وار طوری که درجانش درجانم می ریزد انبوهی از کرشمه های حضور دست در آغوش شکیبایی بسان همیشه وقتی عامل اصلی اتفاق های پیش رو قلب رئوف اوست و باطنی که میل…
زندگی بوی گلهای تازه ای را می دهد که همین الان از گلفروشی سرخیابان به دست بوسی تو نائل شدند هوای دلتنگی دیگر کاری از پیش نمی برد توکه هستی احساس بودن توست که غوغا می کند درکالبد تن وتنهایی را می رهاند از خانه…
