برای بستن ESC را فشار دهید

0 7
1
علیرضا ناظمی

دستهای خالی مرا دستهای تو پرمی کند من تازیانه خورده ی روزگارم که اندک نفسی مانده دارم درته گلو از سنت به مدرنیته کوچ کرده ام و بیزارم از حرف های تکراری که علاج هیچ دردی نیستند  منتظر سوت پایانم  تا جشن بگیرم این پیروزی…

0 8
1
علیرضا ناظمی

تا چند  فاصله تا  چند  اشتیاق  وفراق  و غمان  به  دوش تا  چند مهر  دلبرو دلتنگ عشق او تا  چند روز  وسال تا  چند  ماه  وهفته و تا  چند ساعت و تا  چند ثانیه باشم  ؛ ولی  نباشی و من  بیقرار  تو لبریز  اشکهای مدام …

0 6
3
علیرضا ناظمی

در پارک در قلمرو دپارتمان نگاه احساس خمودی می کند زنی با سرفه های کوتاه پیاپی ودرد سینه با خس خس های خسته از چرخ بازی روزگار درنگ های بیشمار واین دردوسر وراج لعنتی؛ دَرسر که جز همسایه آزاری “هیچی نیس “ وآغاز جنبشی به…

0 10
2
علیرضا ناظمی

برتن سپید واژه هایم  برهنگی خاکستری کدری خودنمایی می کند زخمی عمیق و چالاک که تند می دود در رگهایم ولبریز می شود  از حلقم کف خیابان تا جسورانه تر از پیش دستهایم لای ساطور بماند که چیزی نگویم که حرفی نزنم وفاز جدی برندارد…