ماه میشوی… آرام، آرام در سکوتِ واژههای سپیدِ من مثل هالهای در حجاب و زاده میشوی ؛ چون جنینی از نور در رحمِ تاریکِ شبهایم هر شبانگاه که پناه میبرم به دامنِ نقرهاندود قامت پژواک خاکستری ات چشم در چشمِ تو حتی وقتی نمیبینمت… و…
ساعت عاشقی از نو کوک شده است عقربههایش هر ثانیه را به نام تو زخم میزنند… و من؛ در آغوشی از که از گذرگاههای تنم ردپای تو را شستهاند… تنها سایهات را مثل آخرین برگِ دعاهای پاییزی درحالی که پوست سینهام هنوز جای ناخنهایت را…
چقدر نزدیکیم و چقدر دور… من به این شباهتِ مشترک در تنگنای زمانهای افسردهحال که قاب پنجرههایش از فرط انجماد هر شب تنگتر میشود سخت پیوندی دارم: عمیق لبریز از عطشی که بر جان مینشیند و تو را چه ساده میتوان یافت در پیچوخم هوسهای…
از کوچ ساحل آمدی دریای من سواره بر موج چشمم درتسخیر ِ امواج تپنده به هوای تنفس ساحل ومن همه تن نظاره به هیأت چتر زلفانت در فوج فوج ِ بارش شهابی از مسیر مهتاب از مه آلود بیقرار عینکی در شب زفاف شیشه های…
شب آبستن چشمهایم می شود وقتی در تکاپو ماه و انتظار را مرور می کنم #علیرضا_ناظمی 2
به رقص آمده اینجا، هوای مردادی به جوششی که در آن ردپای تو پیداست و باز تاب نگاهی پر از نسیم تنت تمام طول شب و روز با ملیح سخن چقدر دیده به راه تو باخته مهتاب در آسمان بلند بزرگ پیشانی به وقت چیدن…
آمدنت، پس از فصلِ رفتنها در شبی رخشرَوانه از شیهههای بیقرار در چشمبندِ عشق، که از پرواز میترسد پای چراغانِ تاریکی اشکخندههای گمشده… و آواز جیرجیرکها… (مکثـی، به درازای شبـ/تـا) در پیشخوانِ سکوتِ سپیده تا ناممکنها بال بگشایند و آنگاه ماه بر شاخههای مهر، میوهی…
در فراسوی خیال تو پشتِ پنجرههایِ التیام —آینههایِ شکستهی آرزو— خمیده به ردِّ نگاهت در سایهسارِ مهرت — ایستاده باران باش و ببار از ابرهایِ مه آلود آرزو تا شستشو دهد این زخمهایِ بیکران را تا بروبد این بیابانِ دلتنگی را سکوت رابشکن! مرا با…
در رگهایم میتپد قلبی که جای تو جا مانده است درآن تبِ تنِ تو، آتشیست که بر گونههایم جوشی سرخ مینشاند هر صبح پیش از آنکه خورشید طلوع کند در چینِ لبخندت خانه می کنم موهایت را هر شب مثل برگهای پاییزی شانه میزنم و…
باید گذشت از پیچِ جادههای خاکی — از فاصلههای بیقِران از راهی که پا میدرد باید رسید به نفسِ گرمِ یار به آغوشِ گرهخورده با سکوت به آرامشی که میبارد باید گرفت: بوسهای که میشکفد مثل انار بغلی که خارِ تنهایی را میشکند و اشکی…