برای بستن ESC را فشار دهید

0 39
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

چقدر نزدیکیم و چقدر دور… من به این شباهتِ مشترک در تنگنای زمانه‌ای افسرده‌حال که قاب پنجره‌هایش از فرط انجماد هر شب تنگ‌تر می‌شود سخت پیوندی دارم: عمیق لبریز از عطشی که بر جان می‌نشیند و تو را چه ساده می‌توان یافت در پیچ‌وخم هوس‌های…

2 36
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

از کوچ ساحل آمدی دریای من سواره بر موج چشمم  درتسخیر ِ امواج تپنده  به هوای تنفس ساحل ومن همه تن نظاره به هیأت چتر زلفانت در فوج فوج ِ بارش شهابی   از مسیر مهتاب  از مه آلود بیقرار عینکی در شب زفاف شیشه های…

0 42
3
علیرضا ناظمی
3 دقیقه مطالعه

به‌ رقص آمده اینجا، هوای مردادی به جوششی که در آن ردپای تو پیداست و باز تاب نگاهی  پر از نسیم تنت تمام طول شب و روز با ملیح سخن چقدر دیده‌ به راه تو باخته مهتاب در آسمان بلند بزرگ پیشانی به وقت چیدن…

0 55
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

آمدنت، پس از فصلِ رفتن‌ها در شبی رخش‌رَوانه از شیهه‌های بی‌قرار در چشم‌بندِ عشق، که از پرواز می‌ترسد پای چراغانِ تاریکی اشک‌خنده‌های گمشده… و آواز جیرجیرک‌ها… (مکثـی،‌ به درازای شبـ/تـا) در پیشخوانِ سکوتِ سپیده تا ناممکن‌ها بال بگشایند و آنگاه ماه بر شاخه‌های مهر، میوه‌ی…

1 40
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

در فراسوی خیال تو پشتِ پنجره‌هایِ التیام —آینه‌هایِ شکسته‌ی آرزو— خمیده به ردِّ نگاهت در سایه‌سارِ مهرت — ایستاده باران باش و ببار از ابرهایِ مه آلود آرزو تا شستشو دهد این زخم‌هایِ بی‌کران را تا بروبد این بیابانِ دلتنگی را سکوت رابشکن! مرا با…

0 41
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

در رگ‌هایم می‌تپد قلبی که جای تو جا مانده است درآن تبِ تنِ تو، آتشی‌ست که بر گونه‌هایم جوشی سرخ می‌نشاند هر صبح پیش از آنکه خورشید طلوع کند در چینِ لبخندت خانه می کنم موهایت را هر شب مثل برگ‌های پاییزی شانه می‌زنم و…

0 45
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

باید گذشت از پیچِ جاده‌های خاکی — از فاصله‌های بی‌قِران از راهی که پا می‌درد باید رسید به نفسِ گرمِ یار به آغوشِ گره‌خورده ‌با سکوت به آرامشی که می‌بارد باید گرفت: بوسه‌ای که می‌شکفد مثل انار بغلی که خارِ تنهایی را می‌شکند و اشکی…

3 48
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

ناگفته پیداست تو در هوای بهارینه‌ی نگاه من گیسوهایت را بر شاخسارِ شب می‌آویزی و آغوش من، کوله باری می‌شود پر از آوازِ پروانه‌های بی‌بال… تا در بستر آفتاب، دلت با سایه‌های طلوع همآغوش شود و پلنگ چشمان تو چنگ بزند به ریسمانِ مهتاب تا…

1 37
3
علیرضا ناظمی
3 دقیقه مطالعه

دوباره شعرهای پا پتی ام به جبر زمانه، شمشیرِ برمی‌کشد بر برفآلودِ خزان و آب می‌شود در حلقومِ دیده، آه و آه می‌شود، رود که چهل چشمه از پلکهایش می‌جوشد تا چهل منزل را از غروب تا سپیده در سکوتِ شنزارها طی کند… در چشماندازِ…