قدم زنان در حوالی تو چون پیچکی پیچیده در شاخساران وابستگی رد سرمای برف برگرده زمین صدای گام های من وتو هرم نفسهایت آهی سوزناک از جبر زمانه همه شدند خاطره آن روز برفی #علیرضا_ناظمی 2
قسم به بغض بسته ی پنجره قسمبه مرکب ِقلم های شکسته به شُکوه لاله، شِکوه آلاله و زنبقهایی با نبضِ تُندِ بیقرار در آغوشِ گرمای خشمگین آفتاب که از طلوع تا غروب چشم به راه ابرِ نگاهت ماندهام تا رنگینکمانِ چشمانت را در چینِ لبخندِ…
با چشمانت به من لبخند زدی وکسی از من پرسید: راز این تبسم عاشقانه را #علیرضا_ناظمی 3
شب آبستن چشمهایم می شود وقتی در تکاپو ماه و انتظار را مرور می کنم #علیرضا_ناظمی 2
تبسم می کنی آفتاب طلوع می کند تبسم تو مانندِ نسیمی ست که همهمهی شهر را خاموش میکند و من به تو فکر می کنم که تو نفسِ بامدادانی انتخاب تو را بی مهابا پذیرفته ام آفتاب غروب می کند تبسم می کنی…
سخاوت دستهای تو یک دنیا مهربانی هدیه ی محبت ودنیایی از عاطفه که ارزانی داشتی به من همه اینها گل بندی زیبایی شد که چون تاج شاهانه بر سرم نهاد دستهای سخاوت تو #علیرضا_ناظمی 2
شکارگاه چشمهایت دراز دامنی شعر من و آن حجم دلبرانه ی تار به تار ستاره وار خیابان خیابان آرامش در تارِ آغوش شب همراه با رقص سرکش موج در اختتامیه ای به وقت بودنت #علیرضا_ناظمی 2
با آغوش باز به استقبال من آمد مرا بغل کرد شبی از نیمه گذشته در فصل شروع برگ ریزان من را ؛ با حجمی از عمیق یک دلتنگی به مهر پذیرفت وپاسخ سلام مرا با بوسه داد بدون اینکه بپرسد چند شنبه است ساعت چند…
آمدی و در شعرهایم شکوه حضورت غوغا کرد نوشتم : پرنده نوشتم :باغ نوشتم :بهار نوشتم : گل و تو در باغ ، بهار را جشن گرفتی به گل ها محبت کردی به پرنده آب دادی و دستهایت را سخاوتمندانه به لطافت ابرها گره زدی…
لبریز آهم لبریز درد و توهّمی عمیق در انگاره های این بی امان اشتیاق و این مزمن اندوه که سترگی آن شانه هایم را خم کرده است مرا به حجم دلخواهی از یک دلبرانه مهر به قدر آغوشی مرهم و به اندازه عمیق تُرد احساسی…