زمستان آشنای دوری نیست که آمدنش ناشناس اتفاق بیفتد زنی ست با لباس حریرسپیدی به تن که آمده است رویاهای مرا بارور کند #علیرضا_ناظمی 2
بگذار بباریم بی امان شبیه روزهای بارانی تا آغوشهایمان بوی نم بگیرد ولبخندهایمان تاول بزند بگذار حمله کنند واژه ها به جان سطرها واسب های احساس مان زین شوند حالا که پرده های خجالت را کنار زدیم وجهان بکام شاعرهاست #علیرضا_ناظمی 2
باغ انار شیربهای خوبی های توست در ازدحام پنجره های روبه زندگی حالا که نقش مقدس آدمیت را در نخستین سلول های روشنایی معنا کردی واز دهانت کلمه ها می تابند به سطرهای دفترم بگذار عطر لباس هایت نیز درجانم جاری شود ومن جان بگیرم…
شعر دست مرا گرفت “آمده بودم که بروم “ وهنوز چشمهای تو را که بیاد می آورم خواب قیلوله ام می پرد در قلبم پروانه ها به صف می شوند برلبانم عروج واژه ها خودنمایی می کند تو ” آمده بودی که بمانی “ وچقدر…
“هنوز بوی اسپرسوی تو درمغز من راه می رود “ وطعم تلخ آن دلم را چنگ می زند چه حکمتی داشت قصه ی ما وچه حکایتی دارد این پاییز که اینسان وقفه انداخته درکار عشق وخلاصه کرده بودن را در سکوت تنهایی صدای سوت…
عشق نردبانی ست با یک عالمه پله وما عابرانی هستیم صف کشیده درکوچه به انتظار رسیدن به بام تا هرشب شاهد رقص ستاره ها باشیم درکالبد آسمان وقندیل از چشم برداریم درگرگ ومیش این روزهای آبستن درد وقتی زمستانِ تقویم ها به ساعتها هم سرایت…
به دختری فکر می کنم که چشم به چراغ امامزاده دارد با گونه هایی ملتهب وشبهایش را زیر نور ماه نذر سجاده کرده است در بی تابی روزگاری که سهم او را تنهایی رقم زده با چشم های خیسی که باز تا نیمه شبها باز…
پرنده باش درآرزوی آزادی برون آمده از پیله تا پروانه وار رزم زیستن در خنکای عشق را در مقصدی معلوم به تکرار به تماشا بنشینی جایی که آینده از آن ماست… #علیرضا_ناظمی 2
کنج دنج آرامش من جایی ست که پنجره با رکابی حوصله همواره نغمه ی شادی دارد چراغ مطالعه روشن است وشمع ها درتضاد با تکنولوژی گارد گرفته اند بی هوا موسیقی ملایم گل ها در هوا پیچانده عطر محبت را آزادی از غمزه ی اتاق…
زمستان آمده است تا نبودنت را جار بزند وقتی واژه ها دردهانم نمی چرخند وباد دارایی هایم را برده دلخوش به شاخه های تاکم وقتی دور است ازمن چشمهایت ونگران در شعرهایم جوانه می زند برف #علیرضا_ناظمی 1