پنجره ای رو به نور نفس کشیدن در هوای آزادی دیوارهای زخمی دستهای خون آلود استبداد واژه های وهم آلود و رجز ثانیه ملالی نیست درخت ها به بار نشسته اند ودر کورسوی امید دری باز می شود به روشنای اندیشه درست همین روزها ودر…
بهار ؛ فصل جوانه زدن ما بود وحالا من آن نشاط بهارانه را در وجودمان نمی بینم شعرهایمان بوی غم گرفته بیا تا چالاک از این بهار بی در وپیکر بگذریم #علیرضا_ناظمی 2
من گریه ام گرفته به حرمت پرندگی ات قسم درمن حلول کن شبیه ماه در دل آسمان ِشب در من حلول کن به وقت سحرگاه دردل تاربکی تا نوبت خروس خوان صبح که برسد ما یافته باشیم سر پناهی به قصد جان پناه درمن حلول…
گاه شب می شوم خلاصه ای از آرامش و تمام کارم می شود تماشای زنی که شاعر است … #علیرضا_ناظمی 2
آرامش محضی ودر تصویرهای خیال انگیز روزها وشبهایم یادت جاریست سالهاست در من لبخندهای مهربان تو ودستان با سخاوتت رستاخیزی برپا می کند از مهر … #علیرضا_ناظمی 2
تو از پنجره می آیی من پرده ها راکنارمی زنم خدا می داند آشپزخانه بوی توراگرفته است حس تند ودلچسب سیر ومن که مشتاقم یک دل سیر تماشایت کنم #علیرضا_ناظمی 2
ایستاده ام به تماشا برش های خاکستری صدایت را در صفی طولانی از عقربه ی پلک های دوان دوانم درست حالا که ابرها دریغ می کنند سایه ی خود را از عابران کوچه های شهریور و پاییز جامه دران شکوه رستاخیز مهر توست از پنجره…
تصویر مات تو درآینه تولد دیگری ست از تو تا فاصله ها را به من نشان دهند تو می روی ومن هنوز هم غروبها دلم هوای تو را می کند #علیرضا_ناظمی 2
همراه نسیم جوی آمدی خرامان در بسامد واژه های دلنشین نامت را هجی کردم آب روانی بود روشنایی ولبخند حضورت چارقد به سر با ترنم مهری لبریز باران آمدی و رد گام هایت واژه واژه چکامه ی بلند عشق شد #علیرضا_ناظمی 1
فصلِ رقصِ پاییزیِ گیسوهایت در آبانگانِ خسروانیِ لبخندهایِ گل اناریِ تو و چشمک نگاه در فربهی واژه هایی انس گرفته با سوسوی پنجره پنجره فاصله در عمیقِ توقفِ قلبی در بُهتی شاعرانه قسم به عشق که تماشای تو در آن قاب دلبرانه حق آینه…