برای بستن ESC را فشار دهید

0 9
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

هنوز سرگردانم لابلای این کتابها که به هر سو رو می کنم آیه های چشمان تو را بیادم می آورند من لبریزم از پرستش پرستش خالقی که تورا رفیق روزهای سخت من قرار داد تا شانه هایت تکیه گاهم وهمراهیت رسیدن به مراد ومطلوبم باشد…

0 9
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

زندگی سهم زیادی ست از پاورقی‌های بسیاری که تن داده اند به  درحاشیه بودن این اصل ماجراست بوق ممتد نگاه های رهگذران خاکریزهایی از فاصله ملاقات های نامفهوم چشمها جولان تک سرنشین خودروها وقتی اسباب دوستی فراهم و پرشده است شهر  از سکانس انعکاس های…

0 4
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

در نیلگون بیکرانه ی نگاهت غرقه می شوم با التماسی همیشگی وبغضی بلند که صیقل می دهد جان را انگشت به دهان پهلو به پهلوی ِ دهاندره های عصرهای جانسوزم وقتی پرسه می زنی در من و رشحه می افکنی درتن ومی بری بی‌اراده از…

0 6
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

نگاه متفکرانه تو به سمت افق ودغدغه های همیشه ات که ترا تا دوردست ها همراه خود می برد ومنی که آمده ام تا از شانه ات نمی آه برگیرم بس کن در دایره آلام حبس شدنت را بیا و رشته مهر درفکن گامی با…

0 8
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

عشق را از بر بودیم وشهد شیرینش راجرعه نوش دستهایمان تقاص کدامین گناه را دادند وچه شد که ما ازهم دورافتادیم وقرار های ملاقاتمان این‌چنین طولانی شد من دوباره تلاش می کنم تو دستی بجنبان بگذار دوباره در ما نفس بکشد شعر در هوای بی…

0 8
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

شبیه هیچکس نبوده ای ومن دستهای تو را در تندباد هذیان پاییزی سخت گرفته ام حالا چشمهایت را بازکن بندر، دریا … و بادبان های برافرشته دیگر از دیلاق درد نگو موج ها تاب شنیدن ندارند خودت را بسپار به اقیانوس بیکران لب تر کن…

0 5
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

خسته جان به ایستگاه آخر رسیده اشک می پالایم نه رمقی به تن مانده ونای نفس کشیدن می خواهم وارهم از این زندگی وارهم از درد وارهم از ساکنان این کودتای سرد مردمان دل سنگ شهرها حریم ها نمک خوران نمک دان شکن وظالمان بزم…

0 9
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

تو را درخواب دیدم لباسی از حریر به تن داشتی کوهی از غرور ، نجابتت را احاطه کرده بود دستانت شکوه بیکران سبزه زارها را نشانه گرفته بود انگشتری از زمرد به دستت گردنبندی زرین درگلو وگوشواره هایی از طلا طلاتر وچقدر آن هیبت زنانه…

0 6
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

نشسته ام روبروی پنجره هایی باز  که جان مرا پیوند می دهند  به حوالی چشمانت جایی آنسوتر از بیکرانه های انتظار ومن پرنده شدن را عاشقانه تجربه می کنم   درهوای تو برای آغازین روزی که ما دو تن همه چیز را خوب تجربه خواهیم…