برای بستن ESC را فشار دهید

0 9
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

غرورت را چون سایه‌ای بی‌صدا پیشکشِ اقاقی‌های کوچه کن آنان که هر صبح پروانه‌وار  بر گلدان نگاهت می‌نشینند  و با روشنایی صبحدم بال‌های سپیدشان را در طلوع همیشگی چشمانت می‌شویند و باد را فراموش نکن همان که عطرِ نفس‌های‌ تو را از سینه‌ی گرم زمین…

0 4
2
علیرضا ناظمی
2 دقیقه مطالعه

هر شب با سپرِ صبرِ ستاره‌ها می‌آید و مردمک‌هایم دو پاسبان‌خواب آلوده ی حریص در رزمگاهِ نگاهت به کمینِ نورِ تو خفته‌اند زمان تنگ‌تر است از گذرِ نفس و من با هر تپش از عشقِ تو درکوچه های مهتاب شب آرام،می‌خرامم یکه و تنها… حرفی…

0 7
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

تو در نفسِ نخستینِ من بودی و من پیش از نفس، عطر تو را می‌دانستم این را زنی گفت:  که هنگام تولد به دیدار مادرم آمده بود پیشانی‌نوشتِ من را می‌خواند همان‌جا که ستاره‌ها عشقِ ما را نوشته بودند دست‌هایم را مثل نقشهٔ گنج باز…

0 6
2
علیرضا ناظمی
2 دقیقه مطالعه

شاید این نوشته… پیکِ سروشِ مهربانی ست از رهگذرِ خاکستریِ روزگار که ذرّه ذرّه در کنارِ گذرِ عاطفه چترِ سایه‌اش را پیشِ پایِ نگاهِ عابری می‌گشاید… عابری که سال‌هاست آفتابِ سوزانِ تقدیر  هر صبح، تکه‌ای از اشک‌هایش را می‌دزدد! در همین کویر، که بوی خاکِ…

0 18
3
علیرضا ناظمی
3 دقیقه مطالعه

هنوز تو چایی را در کاسه ی‌ فیروزه… خوش‌تر از عقیقِ آسمان رنگ می‌زنی و من چقدر ، دلم ریسه می رود  برای شعف شبانه ی شوق تو زخم‌های همیشه‌ام را نمک‌پاشی نکن حالا که شیرینی را از مادر به ارث برده ای و قند…

0 18
2
علیرضا ناظمی
2 دقیقه مطالعه

در آستانه‌ی بی‌پایانِ راه‌ها ایستاده‌ام با چشمانی که از بارانِ انتظار تَرَک برداشته است… بگو: از پیچِ کدامین کوهستانِ غروب پا به دشتِ دیدار می‌‌گذاری؟ تا آغوشِ چشم‌هایم را چون رودباری از نور در مسیر گام‌هایت بگسترانم… شب پَرِ سپیدِ خیالت را در تاریکیِ پنجره‌هایم…

0 15
2
علیرضا ناظمی
2 دقیقه مطالعه

در ژرفای شب‌های بی‌قراری سوسوی یاد تو چراغانی ستاره‌هایی ست که در چاه تنهایی‌ام تا بامداد می‌سوزند… و من پشت درهای ناتمامِ انتظار با دست‌های از هم گسسته‌ی خیال هوا را می‌گیرم تا شاید بوی آمدنت را از لابه‌لای موج‌های شب بدزدم… باد این مسافر…

0 15
2
علیرضا ناظمی
2 دقیقه مطالعه

در قابِ پنجره‌ی خیالم سایه‌ی کودکی‌ام زانو زده است به تماشای باغچه‌ای  که از یاد تو شاخه‌های درخت آلوچه‌اش تا آسمانِ اساطیر قد می‌کشید… به چشمهایم که آیینه‌ی دریا بود نقشِ پروازِ سیمرغ افتاد و تو، چون آبِ زندگانیِ آناهیتا مرا به ژرفای رودِ احساس…

0 16
2
علیرضا ناظمی
2 دقیقه مطالعه

در آتشِ نگاهت که هر بار شاخه‌های بی‌قرارم را می‌سوزاند قد می‌کِشم تا قامتم چراغِ شبانیِ ماه شود بر فراز تپه‌های سکوت… شب، وقتی باد، دامنِ سپیدت را  پر از بوی عطشِ زمینِ خشک تا زانوی ستاره‌ها بالا می‌زند دست‌هایت را گره می‌زنی به نخِ…