برای بستن ESC را فشار دهید

0 95
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

چایی ات راگرم می نوشی قهوه ات راشیرین بگوچگونه زمستان راسپری کردی چند بهار رابه‌تابستان چند تابستان را به پاییز گره زدی واز وقتی عاشق شدی روزها راچگونه می گذرانی!؟ شبها را چطور !؟ با تو‌ ما در جای محکمی ایستاده ایم دربن کوه که…

0 101
2
علیرضا ناظمی
2 دقیقه مطالعه

بهارآغازرویش‌دوباره ماست درجهانی که سودای نامش را داریم درراهی که دل به اعتبارش سپرده ایم در مخمصه های پیش رویش درچارچوب عاشقانه هایش جایی که زمان درآن متوقف است ومهربانی درآن متوقع جایی که زن درآن نور است زلال‌همچون جاری احساس وچشمهایش دو تصویر قابل…

0 95
5
علیرضا ناظمی
5 دقیقه مطالعه

اگرتو‌ می خواستی باران هم‌می بارید شبیه الان که خواستی ومن عاشقت شدم شبیه قاشقی که خم شد شبیه مدادی که تعظیم کرد ورقی که بُر خورد اصلا توکیستی؟ که هرچه بخواهی می شود توبازتاب قانون هشتم کدام واقعه ای که‌من درحسرت تماشایت اینگونه دیوانه‌وار…

0 91
3
علیرضا ناظمی
3 دقیقه مطالعه

عذرخواهم چیزی ندارم بگویم جز قطعه پاره هایی شعر واندک آغوشی که سهم آوای بهارمهربانی توست رگهای گردنم را شاهد می آورم تا قدر دوست داشتنم را به توبگویند دراین زمانه‌ی درد که تو برای رهایی از چالش ها آستین‌غم به‌دهان داری چیزی‌ندارم جز چشمهایی…

0 82
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

روی‌پلک های من رؤیای نیمه شبی راه می‌رود بی آنکه بپرسد! چرا من بیدارم ؟ وغرقه در‌ یادِ که هستم از عرق شرمم نمی پرسد صدای پای او‌ را‌ هم که روی گونه هایم چون خزنده ای خرامان خرامان آشیانه می کند نمی‌شنود من مراقبم…

0 82
3
علیرضا ناظمی
3 دقیقه مطالعه

شتابزده دستی به نوشتن می برم لطفا کمی صبرکن دهان بازِ مرا حرفهای نزده‌ی تو بسته‌است گواه حرفم همین دیوانه گفتن‌های توست جدی باش! جهان جای بلوا نیست چشمهایت را بچرخان به این سوی آینده وازآن سوی دیروز ،بیا بیرون دنیا بی حوصله‌تر از آن…

0 103
4
علیرضا ناظمی
4 دقیقه مطالعه

این‌را به من بگو چگونه تو را تصور نکنم وقتی انگشتهایت موهایم را چنگ می زند و در بجبوحه ی فرضی مکالماتمان تو قشنگ جلویم ایستاده ای فارغ از هر تفکر عصر حجری وچقدر راحت تن به تن به جنگ با سرنوشت آمده ای تا…

0 108
4
علیرضا ناظمی
4 دقیقه مطالعه

مگر می شود برای تونَمُرد وقتی  درکمرکش جاده درکوهستان درخیابان درخانه و همه جا از دوست داشتن تو سخن به میان است رجز خوانی‌لاله‌های صحرایی برای توست وشاعران واژه پردازان چشمان تواند  دستان من تهی ست اما من هم با چشمانی پراز علاقه به سویت…

0 103
4
علیرضا ناظمی
4 دقیقه مطالعه

خیلی طولانی حرف نمی زنم وسعی می کنم وسط خاطره هایت مردی باشم  که بتوانی رویش حساب کنی دغدغه هایت را به گوشش بخوانی با چشمهایش ابری احساست رابه اشتراک بگذاری وآرامشت را از واژه های کلامش بدزدی گرچه هوای روزگار بارانی ست وسیل غمها…

1 108
6
علیرضا ناظمی
6 دقیقه مطالعه

حرفهایت نگرانم می‌کند چیزهایی‌هست‌که‌قابل‌گفتن‌نیست! توسهم‌من‌از زندگی هستی ونمی‌دانم‌چرا ‌همیشه درسکوتهایت ولوله‌هاست جایی‌که تو از رگ‌گردن به من نزدیکتری همین دقایق امروزی ست واین واپسین روزهای شعر که ما درآن زندگی می‌کنیم ای کاش می توانستم شعرهایم را به رنگ آبی دلخواه تو می کردم نقشی…