از سکوتش می شود فهمید به اندازه ی من مردد است موانع بین من و او یکی دوتا نیستند وچه دوست داشتن عمیقی میان ما دست وپا می زند دستهای او شبیه دستهای من زیر سنگ است …! این را هیچکس نمی داند ! هیچکس…
دستهایم گل می چینند از پیراهن شب من طلوع صبح را در حنجره زمان جستجوگرم خوشه های محبت در دامان تو قد می کشند بگو چند فصل دیگر باید برای اقتدار ماه شانه سپر کنم تن پوش های جدید جشن های جدید و سر…
پنجره ها باز است من به سمت افق های دور در پروازم مغناطیس وجود تو هر روز فراخوان دارد در امتداد دستهایت چه حس روبه رشدی درجریان است پرده از سرشب برداشته جریده های روزنامه ها و ابلاغ های بیشماری که هر کدام مرا می…
قبض روح می شویم تا می رود این آینده موهوم بیاید رنگین کمانی از دردها پینه ی شانه هایمان می شود سرخ زندگی می کنیم پرپر می شویم و زاده شدنمان با درد سیراب می کند خانه ها را دلخوش به شعریم وهوای تازه ای…
بس کن بیا… وچتر بارانم باش … #علیرضا_ناظمی 1
کجا دیده اید بی دلیل لبخندها کدر شوند ودر مه آلود دقایق سرمایی سوزناک جان بگیرد ازکسی که نامش شاعر است… #علیرضا_ناظمی 1
لبالب ازسکوت می تازند بر احساس هایم واژه های شعر درست جایی که احساس تنهایی می کند ؛درونم #علیرضا_ناظمی 1
پنجره شاهد بود من چشمهایم را در رد قدم های تو جا گذاشتم واندک زمانی بیشتر نیست به خواب زمستانی رفته ام برای دیدنت در رؤیاهای صادقه ای که بوی پیراهن تو را درآن می شود استشمام کرد #علیرضا_ناظمی 1
به تصویر خرمالوها خیره می شوم وفکر می کنم به راز عشقی که میان ماست پاییز را بی گمانه دوست دارم مهرش را بیشتر تو را بیشتر وآذر را که به جانمان افتاده دراین هوای نفس گیر برگ ریز واین سردی جانسوز بگذار عاشقانه اعتراف…
کتاب می خوانم بوی عطرسیب می پیچد پنجره ای به پهنای افق به سمت نور باز می شود دلم کبوتر می خواهد تبسم کودکی و نسیم خنکی درهوای تو مرا از جنگل مخوف درد به یاریگاه واژه ها دستگیر باشید که چشمهایم شور بگیرد از…