اگر دربیداری بهسراغم نیایی گلهمند میشوم ازتو ازتو که سالهاست درحسرت دیدارت شبها وروزها را به سرشک…
ممنونم از راههاییکه مرابه تو رساند وفصل هایی که آمدنت را مرتکب شد دلخوشم به جرعه شعری…
چشمانتراچه بنامم! تاراجگر ! جادوگر ! بلوا! یا زیبای خفته! آهوی ختن ! وچقدر عمیقند نگاه های…
روزیدوباره ماپرنده خواهیم شد ودرآسمان شهر آغوش خواهیم گشود روزی سه نوبت به بوسه سلام خواهیم داد…
درچراغخاموش شب چه بی صدا به خواب می روند دستهای شاعرمان و ما تنی در خلسهی رؤیا…
شبها، پلکهایم مثل کاغذِ کاهی ِخشکی زیرِ انگشتانم صدا میکند گوشهایم صدایِ آسانسور را از یک تا…
یک روز ساعتِ مچیات را دور دستم بستی و من گفتم: “دیوانهای!” نمیدانستی قلبِ من پیش از…
تو عطشناک سرود دوست داشتن میخوانی واز نهاد پرچم های بی پرسش فریادی بی پروا برمیخیزد اسب…
دلخوشم به همین خندیدن های تو ودهانت کهرایحه ی مهر دارد من در پیچ وخم آرزوها از…
با تو شاعرانه سخن می گویم بانو با واژه هایی درقالب جملات وقتی شب خاموش فریاد می…