واژه هایت مرا می بوسند مبادا گفته باشی نامم را! شبیه آفتاب وآدم برفی که درقُلقُل زمستان…
هنوز هنوزهای زیادی درسر من راه می رود وفرصتهای بسیاری که گریبانگیر من وشعرمی شوند ولی من…
فقطتو مرا میفهمی درروزگاری که ساعتها مثل اسب سرکش شیهه کنان می تازند وزندگی روی خوشی نشان…
دلتنگی مرا تا تماشای چشمهایت پیش می برد به من نگاهی از عشق ببخش ودر بستر شبهایم…
دستهای زلالی دارم چشمهای ابرناکی وصدای من تُرد است وشبیه هیچکس نیست جز خودم ! روزها برایت…
دلخوشمبه شعر به فکرکردن به تو بههمه آن چيزهايی که مرایاد تو می اندازد ومن چه خوشبختم…
چایی ات راگرم می نوشی قهوه ات راشیرین بگوچگونه زمستان راسپری کردی چند بهار رابهتابستان چند تابستان…
بهارآغازرویشدوباره ماست درجهانی که سودای نامش را داریم درراهی که دل به اعتبارش سپرده ایم در مخمصه…
اگرتو می خواستی باران هممی بارید شبیه الان که خواستی ومن عاشقت شدم شبیه قاشقی که خم…
عذرخواهم چیزی ندارم بگویم جز قطعه پاره هایی شعر واندک آغوشی که سهم آوای بهارمهربانی توست رگهای…