غرورت را چون سایهای بیصدا پیشکشِ اقاقیهای کوچه کن آنان که هر صبح پروانهوار بر گلدان نگاهت…
برآمدهام به برج چشمانت در سکوتِ باد تا پژواکِ بوسهٔ پروانه باشم بر لبِ شعله #علیرضا_ناظمی 2
هر شب با سپرِ صبرِ ستارهها میآید و مردمکهایم دو پاسبانخواب آلوده ی حریص در رزمگاهِ نگاهت…
تو در نفسِ نخستینِ من بودی و من پیش از نفس، عطر تو را میدانستم این را…
شاید این نوشته… پیکِ سروشِ مهربانی ست از رهگذرِ خاکستریِ روزگار که ذرّه ذرّه در کنارِ گذرِ…
هنوز تو چایی را در کاسه ی فیروزه… خوشتر از عقیقِ آسمان رنگ میزنی و من چقدر…
در آستانهی بیپایانِ راهها ایستادهام با چشمانی که از بارانِ انتظار تَرَک برداشته است… بگو: از پیچِ…
در ژرفای شبهای بیقراری سوسوی یاد تو چراغانی ستارههایی ست که در چاه تنهاییام تا بامداد میسوزند……
در قابِ پنجرهی خیالم سایهی کودکیام زانو زده است به تماشای باغچهای که از یاد تو شاخههای…
در آتشِ نگاهت که هر بار شاخههای بیقرارم را میسوزاند قد میکِشم تا قامتم چراغِ شبانیِ ماه…