اشکهای تو را می خرند تمام وجودم من این حس عمیق دوست داشنت را سالهاست نظاره گرم…
کبوترانه به سراغم بیا واز دور دست های فاصله برایم دست تکان بده چکاوک شو شالو باش…
تن به آب زدیم وبا گیسوهای خیس در باد دویدیم غرقه دردلخوشی لبریز حظ با انگشتانمان بر…
دستهایم را روی چشمهایت گذاشتم ودر سکوت فقط خندیدم دستهایم را لمس کردی وفریاد زدی آه زندگی…
دریا، ساحل وقصه پیوند عمیق بین ما چیزی شبیه به آغوش دریا خیزش موج وشوری درکمرکش ساحل…
به تماشا مشغولم از پشت قاب عینکم که شبانه روز تو را رصد می کند دردل این…
حوالی بامداد نگاهش در رصد مکاشفه ای همطراز دیده به دیده اش دارم؛عاشق وار طوری که درجانش…
زندگی بوی گلهای تازه ای را می دهد که همین الان از گلفروشی سرخیابان به دست بوسی…
سالها بعد … رهگذران خواهند فهمید فصل عبورت را … و رازِ طعمِ ملسِ انارهای باغ را…
بین من و او فقط عشق جاری ست لبریز از سکوتی که نمی گذارد فریاد بزنیم عمیق…