ما درامر محالی قدم زدیم واتفاق ناممکن رخ داد شب در چشمانمان فرو نشست کرد ودر رجز…
تو رفته ای از کوچه دلم من هرغروب گریان لبخندهایم را شعر می کنم حرمان درد غریبی…
دهانم بوی واژه های حضورت را می دهد وبا نسیم آمدنت دکان غم ها تخته می شود…
جهیدن باد در آغوش تو غوغای دامن وشالت رقص دلبرانه انتظار چشم های بسته تو گل های…
و من چقدر به هوای ابری آنسوی شیشه ها حسادت می کنم وقتی با تو به اشتراک…
همیشه به زنهای عاشق فکر می کنم وغبطه می خورم به حالشان که شبیه پرنده بر شاخساران…
برای بعد از خودمان باید… حرف تازه ای به یادگار بگذاریم انسانهایی هستیم از شرق به غرب…
در بهارانه ی این زندگی زیبا حَظّی ، کرشمه ای وچقدر دوست داشتنی ست لبخندهای دلکش هر…
چایی من سرد می شود من می مانم وخاطرات ودلتنگی تو می مانی ودفتر شعرهایمان آغوش باز…
زیبا شده ای واین چیز کمی نیست قشنگ تر از همیشه و با چرخش سکان ابرها پایین…