برای بستن ESC را فشار دهید

0 155
2
علیرضا ناظمی
2 دقیقه مطالعه

در تمامی خواب‌ها کبوترهایی بودند قاصدِ بذرِ شعف که در چشمانشان مهر روییده بود و چینِ غم از پیشانی برمی‌داشت بالِ پروازشان گنجشک‌هایی، حوالی خطوط سفید عابرِ خیابان به دور از هیاهوی چراغ‌قرمزها آرزو می‌چیدند در کالبدِ شهر نبضِ ساعت‌ها آرام‌تر از قبل می‌زد چشمانِ…

0 111
2
علیرضا ناظمی
2 دقیقه مطالعه

دست‌های ما راویان نشاطند که به هم رسیده‌اند با کلی خاطره: از درشکه‌های قدیمی و اسب‌های زین‌شده تا عمق روایتِ‌شهری نو از دوچرخه تا ماشین‌های روز ما مسافرانی پناهنده به شب گاه‌و‌بی‌گاه با نوستالژی‌هایمان قدم می‌زنیم زیر درخت‌های نارونش و می‌ایستیم لحظه‌ها برای شمردن خودرودهای…

0 108
2
علیرضا ناظمی
2 دقیقه مطالعه

فردا، روزی سرد خواهد بود و سنگین از ارتعاش پاییزی درختان و هوای کوچه‌ی ما لبریز خواهد بود از دوردست‌های فاصله شب‌ها ترسناک‌تر خواهند شد و ستاره‌ها دیگر نخواهند رقصید ماه دیگر حوصله‌ی زایش نور ندارد و تگرگ،در کام آسمان ریشه می‌دواند مهتاب چارقد صبر…