اشک شوق بود با قابی از لبخند آمیخته به سیمایت من به تصاحب این چکامه برخواستم واژه ها شعر شدند و حالا سالهاست رد لبخندت در چهر سپیدهای غرق شادی من جا خوش کرده اند #علیرضا_ناظمی 0
صبح ها می آیی با کوله باری از مرهم تا اندوه از دلم بر داری دکمه های پیراهنم را بازکن تاقدری نفس بکشم در هوای دلتنگی #علیرضا_ناظمی 0
تو گندم درو میکنی من چشمهای تو را وچقدر دوست داشتنی ست این احساس لبریز لبخند طلایی گوشواره های تو طلایی خوشه های گندم وحظ نگاه من در دالانی که لبریز است از دوست داشتن های مدامت و واژه هایی که بودنت را شعر می…