از روشنایی حرفی بزن که تاریکی چون رشته های نخ در تاروپودم قلاب بافی کرده نه اینکه عاشق شب نباشم روشنایی را دوستتر دارم تاچون پیچکآشتی بپیچد بر مکر مهتاب شب چیزی شبیه جنونی مطلق ودهان واژه ها از فرط علاقه به تو طعم گیلاس…
اگر دربیداری بهسراغم نیایی گلهمند میشوم ازتو ازتو که سالهاست درحسرت دیدارت شبها وروزها را به سرشک دیده چشم پالوده ام غمبار ودرخواب و رؤیا جواب سلام هایت رابلندبلند داده ام پسحالا به من بگو مگر میشود توباشی ومن خجالت ماه رابکشم تو باشی ومن…
ممنونم از راههاییکه مرابه تو رساند وفصل هایی که آمدنت را مرتکب شد دلخوشم به جرعه شعری که پای مرا به نسیم نگاهت بازکرد وپای تورا به دامن واژه هایم آلود ما تازه به هوش آمدیم تودنبال گمشدهات گشتی ومن بدنبال رویاهای سالهای دورم ودراین…
