در تنگاهای زمانه در خلوتی لبریز آرامش آمدی وخنکای دلم شدی دغدغه را از کالبدم دور کردی برایم مهر آوردی نشاطی مملو از عاشقانه های مدام وحالا من در ازدحام این عمیق خوشحالی دست درآغوش مهرت زندگی را با شادمانه ای عاشقانه تجریه می کنم…
خاتون من خاتون هزار پنجره ی نگاه من خاتون لحظه لحظه ی خاطراتم طلوع کن از مشرق محض واژه ها استوار بایست مرا تماشا کن نور بخشش بخند و مسحورم کن به خط شعری خاتون من خاتون هزاره های تکاپو و عشق خاتون افسونگری ها…
رها در پرنیان خیال رهیده از غمها رمیده از هرچه اندوه آشیانه بناکرده ای در سرخوشی های بی نهایت ومن چه بی صبرانه مشتاقم به دیدار تو حالا که غوطه وری در ژرفای خیال دلکش شعر وبا واژه ها نسبت داری آفتاب سلامت می کند…