دلخوشم به همین خندیدن های تو ودهانت کهرایحه ی مهر دارد من در پیچ وخم آرزوها از خدا تو را خواسته بودم زنی با پیراهن سبز با گردنبندی از طلا که پناهنده شود به جانش امیدهای همواره ام زنی با موهای قهوه ای با چال…
با تو شاعرانه سخن می گویم بانو با واژه هایی درقالب جملات وقتی شب خاموش فریاد می زند درنفس ِ هروله ها شعرهایم دوست داشتنت را من به زبانی ورای فهم ستارهها باتو سخن خواهم گفت در دست نوشته هایی زودهنگام که زلال، جاریمیشوند در…
آراممکن… بهوعدهی دیداری بگذار درمن نفس بکشدمرزهای وجودت آیینه وار مناز روشنیواژهای بکر تو درشب های تیره ی جانکاه کوزه ای لبالب از التماس محبت دارم و از قداست کلام نافذت آرامش می جویم به پرده ی سازی قنوتم را آرامشببخش ومکرر از عصیان ِ…
