آمدی از مسیر شب چراغ به دست ودربازتاب باور ستاره ها هاله ای از نور شدی که درچراغ خاموش ِ روزگار اکنونم شوقی آفریدی به اندازه یک دنیا مهر و عاطفه #علیرضا_ناظمی 2
خورشید تابنده درختهای سریه فلک کشیده سایه های گسترنده همه ایستاده اند تا جملگی یک چیز را بگویند: هرجا از تو نام ونشان است تقدس آنجا معنا می شود من با حضور قلب به باور عشقِ مقدس تو ایمانِ قلبی دارم چیزی شبیه به پرستش…
دل آشفته در نازکای خیال گره زده دیده را به زمان ودر نگاه غمبارش چه تاسفی عمیق در حوصله عصرگاهی اش پاگرفته فروغ در نگاهش زاده می شود وسهراب درانحنای عرصه ی حضورش ریشه دوانیده کاش غمها زاده نمی شدند کاش غصه ها مقطوع النسل…
