درگذر زمان رنج بردیم و گونه هایمان ترشد به داغ سهم ما چقدر از این زندگی غم بود وغم بود وغم وچقدر ما آدم های صبوری بودیم که ایستادیم وایستاده گریستیم وگریستیم وگریستیم بی آنکه براین دردها پلکی بزنیم حالا سهم ما از این کاشانه…
در زلالِ آینه، حسرتوار به غمزهی شیرین — اشارههای نگاهت محتاجم #علیرضا_ناظمی 2
ثانیه های بی تو اوج دلتنگی ست دلم قرار نمی گیرد مرا دعوت کن به مهمانی چشمانت سخت محتاجم به آن نگاه های همواره تو در رستاخیر شبانگاهی ام بی پرتوی از آن خمار همیشگی من هیچم، هیچ #علیرضا_ناظمی 1
