برای بستن ESC را فشار دهید

0 17
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

شبیهیم به هم مسافران قایقی دراوج اضطراب روان به سوی مقصدی پراز هراس که بانگاه آفتاب خیس می شویم وغمزه های ماه به کام غصه می کشاند اشتیاق مان غم را مرور می کنیم واز تزاحم غصه ها عبور می کنیم به بانگ چاوش شبانه…

0 19
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

شاهکار خلقت ؛تویی بانو با آن نگاه محزون دخترانه ات حوالی شامگاه چشمهایم و رد نگاه تو که ورود کرده به انتهای کافه بی صدا،یکرنگ ،خالص  از دهان واژه ها بلند است نامت وحوالی گردن آویز تو چشم می چرخد درست جایی که خط به…

0 16
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

صدای زنگ در می آمد تو بودی همراه خودت بهار را آورده بودی صدای گنجشک های عاشق را رقص پرستوها را واما من دل نازک‌تر از همیشه در را گشودم تو بی درنگ درآغوشم جا خوش کردی وگفتی: بهار است ؛ بهار من به دستهایت…