رویپلک های من رؤیای نیمه شبی راه میرود بی آنکه بپرسد! چرا من بیدارم ؟ وغرقه در یادِ که هستم از عرق شرمم نمی پرسد صدای پای او را هم که روی گونه هایم چون خزنده ای خرامان خرامان آشیانه می کند نمیشنود من مراقبم…
شتابزده دستی به نوشتن می برم لطفا کمی صبرکن دهان بازِ مرا حرفهای نزدهی تو بستهاست گواه حرفم همین دیوانه گفتنهای توست جدی باش! جهان جای بلوا نیست چشمهایت را بچرخان به این سوی آینده وازآن سوی دیروز ،بیا بیرون دنیا بی حوصلهتر از آن…
اینرا به من بگو چگونه تو را تصور نکنم وقتی انگشتهایت موهایم را چنگ می زند و در بجبوحه ی فرضی مکالماتمان تو قشنگ جلویم ایستاده ای فارغ از هر تفکر عصر حجری وچقدر راحت تن به تن به جنگ با سرنوشت آمده ای تا…