جهیدن باد در آغوش تو غوغای دامن وشالت رقص دلبرانه انتظار چشم های بسته تو گل های رز زرد در دست تو استشمام بوی عشق وچقدر عمیق ادراک داری قرار بیقرار امروزت را وقتی قدم در خیابان می گذارم وتو با لبخند نامم را صدا…
و من چقدر به هوای ابری آنسوی شیشه ها حسادت می کنم وقتی با تو به اشتراک می گذارند حالشان را و تو آنها را به آشیانه چشمانت دعوت می کنی بی آنکه موهایت را از نگاهشان برگیری من حتی به گلهای پرده به گلهای…
همیشه به زنهای عاشق فکر می کنم وغبطه می خورم به حالشان که شبیه پرنده بر شاخساران درختی لانه بنا می کنند بال می گشایند زندگی می کنند ووجودشان لبریز است از اعتماد شادی در نهادشان رخنه کرده است به خدا توکل دارند ونفس کشیدن…
