به من آرامش می دهی و با لبخند ملیحت پروانه ها را به خانه ام دعوت می کنی برایشان گلدان گلدان گل هدیه می آوری وپریشانحالی از خانه ام رخت برمی بندد نازنینم مرا به فنجانی سکوت به نوشیدن قهوه ای داغ وبه شنیدن شعری…
نشستن من روبروی تو در کُنج ِ دنج ِ اتاق هوای ملایمِ تلاقیِ نگاه ها دربُعد زمان چشم انتظاری من از خموشی پرده ها و راز مگویی که عرصه را بر شنیدن تنگ می کند رسوایی آهسته ی باد درست وسط معرکه ی تماشا وسوسه…
پا به پای تو با گامهایی استوار زیر باران زیر چتر چه حس مشترکی غرور زنانه همیشگی تو لبخندهای جذابت واژه هایی که خوشبو از دهانت بیرون می آمد رایحه ی خوش چشمانت سو سوی تماشایی پلک های تو در ازدحام شعرهایی که در باورت…
