برای بستن ESC را فشار دهید

0 116
1
علیرضا ناظمی
1 دقیقه مطالعه

شب رابه سان پرنده ای درآغوش می کشم به رسم خوب‌انسانیت با بویی کودکانه وبوسه‌ای عمیق از حس ِباز ِپنجره وقتی درمن راه می‌رود ابر وشوق تماشای ماه می‌بلعدحوصله ی بی تاب چشمهایم را در حافظه‌ی طغیان مهتاب در دقايقی ‌که فرو می‌ریزند از پلکان‌تاریکی…

0 112
2
علیرضا ناظمی
2 دقیقه مطالعه

ای چشمهای من  بارانی شو درهوای او وبگذار دربستریادش جوانه بزند عشق تبری از محبت بیاور تا ریشه کن کنم غم‌هایش را وبرای‌او  آرزو کنم که دهانش پر شود از شقایق ودر چشمهایش گل امید بروید لطافتِ نگاهش بارانی شود سرریز در حافظه‌ی طغیان آگاهی…

0 109
2
علیرضا ناظمی
2 دقیقه مطالعه

مراببخش! باید به تو دل می بستم ! سال‌هاست تنهایی  مثل ساعت‌شنی یخ‌زده ای در گوشه‌ی اتاقم ایستاده بود  و زندگی  حتی یک قطره نور از پنجره‌های مُهر و موم‌ شده اش به روی شعرهایم نمی‌ریخت. وبا آمدنت ناگهان گُل انجماد آب شد و در…