نگاه متفکرانه تو به سمت افق ودغدغه های همیشه ات که ترا تا دوردست ها همراه خود می برد ومنی که آمده ام تا از شانه ات نمی آه برگیرم بس کن در دایره آلام حبس شدنت را بیا و رشته مهر درفکن گامی با…
عشق را از بر بودیم وشهد شیرینش راجرعه نوش دستهایمان تقاص کدامین گناه را دادند وچه شد که ما ازهم دورافتادیم وقرار های ملاقاتمان اینچنین طولانی شد من دوباره تلاش می کنم تو دستی بجنبان بگذار دوباره در ما نفس بکشد شعر در هوای بی…
شبیه هیچکس نبوده ای ومن دستهای تو را در تندباد هذیان پاییزی سخت گرفته ام حالا چشمهایت را بازکن بندر، دریا … و بادبان های برافرشته دیگر از دیلاق درد نگو موج ها تاب شنیدن ندارند خودت را بسپار به اقیانوس بیکران لب تر کن…
